استوار نگردیدن امر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استوار نگردیدن و مشکل و دشوار و تنگ شدن کار. (از اقرب الموارد) ، ممتنع بودن و از این معنی است تعذر ابتداء به ساکن. (از اقرب الموارد) : و رسیدن آن بر خواص و عوام تعذری ظاهری دارد. (کلیله و دمنه) ، مدروس شدن رسم. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). کهنه و محو شدن نشان سرای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سپس ماندن و درنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آلوده شدن به عذره. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، دشخوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دشوار شدن کار. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عذر خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از اقرب الموارد). عذر و حجت آوردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حجت آوردن برای نفس خود. (از اقرب الموارد) : اگر مطلب بدوزخ بردن ماست تعذر چند باید آوریدن. ناصرخسرو. بفرما بی تعذر تا برندم چرا باید ز چشم عمرو دیدن. ناصرخسرو. ، گریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیزار شدن از گناه. (از اقرب الموارد)
استوار نگردیدن امر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استوار نگردیدن و مشکل و دشوار و تنگ شدن کار. (از اقرب الموارد) ، ممتنع بودن و از این معنی است تعذر ابتداء به ساکن. (از اقرب الموارد) : و رسیدن آن بر خواص و عوام تعذری ظاهری دارد. (کلیله و دمنه) ، مدروس شدن رسم. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). کهنه و محو شدن نشان سرای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سپس ماندن و درنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آلوده شدن به عذره. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، دشخوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دشوار شدن کار. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عذر خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از اقرب الموارد). عذر و حجت آوردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حجت آوردن برای نفس خود. (از اقرب الموارد) : اگر مطلب بدوزخ بردن ماست تعذر چند باید آوریدن. ناصرخسرو. بفرما بی تعذر تا برندم چرا باید ز چشم عمرو دیدن. ناصرخسرو. ، گریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیزار شدن از گناه. (از اقرب الموارد)
نعت تفضیلی از عذر. معذورتر: و ضم الیه (الی کتاب العروض) باباً فی علم القوافی... و لم اره کبیر عمل و لو نسخ کتاب ابی الحسن الاخفش لکان اعذر عندی. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 76)
نعت تفضیلی از عذر. معذورتر: و ضم الیه (الی کتاب العروض) باباً فی علم القوافی... و لم اره کبیر عمل و لو نسخ کتاب ابی الحسن الاخفش لکان اعذر عندی. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 76)
تبذر چیزی از دست کسی، پراکنده شدن آن. (از اقرب الموارد) : چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود بصد خزینه تبذر بدانگی استقصا. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 5). ، زرد شدن و تغییر یافتن آب. (از قطر المحیط) (آنندراج). متغیر شدن و زرد گردیدن آب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
تبذر چیزی از دست کسی، پراکنده شدن آن. (از اقرب الموارد) : چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود بصد خزینه تبذر بدانگی استقصا. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 5). ، زرد شدن و تغییر یافتن آب. (از قطر المحیط) (آنندراج). متغیر شدن و زرد گردیدن آب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
دشوار. (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). کار دشوار. دشوار و مشکل، محال. (ناظم الاطباء). محال. مقابل ممکن. ناممکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دوم آن که مطلوب خداوند غم، یا از دست رفته ای باشد و اندریافتن آن متعذر باشد. یا معجوز عنه باشد یعنی عاجز باشد از یافتن آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). و عاقلان قدم در طلب چیزی نهادن که به دست آمدن آن از همه وجوه متعذر باشد، صواب نبینند. (کلیله چ مینوی ص 162). اگر اصراری و استبدادی فرماید کشتن متعذر نخواهد بود. (کلیله، ایضاً ص 375). دست مخلوق از ایجاد و احیا قاصراست، اهلاک و افنا از جهت وی هم متعذر. (کلیله، ایضاً ص 296). چه هر که پنج خصلت را بضاعت و سرمایۀ عمرخویش سازد به هر جانب که روی نهد اغراض پیش او متعذر نگردد و مرافقت رفیقان ممتنع نباشد. (کلیله، ایضاًص 301). گفت مخالطت چهار چیز متعذر است، مصلح و مفسد، خیر و شر، و نور و ظلمت، و روز و شب. (کلیله، ایضاً ص 385). و با تواتر سیر و تعاقب حرکات فرود آمدن ناممکن و متعذر شد. (سندبادنامه ص 58). قسمت کردن هزار دینار متعذر و دشخوار بود. (سندبادنامه ص 293). صبر از متعذر چکنم گر نکنم گر خواهم و گر نخواهم از نرمۀ گوش. سعدی (دیوان چ مظاهر مصفا ص 656). - متعذرالمصرف، آنچه که بکار بردنش دشوار باشد. (فرهنگ فارسی معین). - ، در مورد موقوفه ای بکار می رود که عواید آن را نتوان به مصرفی که واقف تعیین کرده است رساند. (فرهنگ فارسی ایضاً). - متعذرالوصول، آنچه که بدست آوردنش دشوار وناممکن باشد. ، آلوده، نشان و نقش پای محو شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، عذرخواه و عذر آورنده. (ناظم الاطباء) ، خراجی که صعب الوصول باشد به علت دوری مؤدیان یا افلاس آنان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اهل حرث و زرع... دست از زراعت کشیدند و وجوه معاملات متعذر و منکسر شد... و در ملک خللی فاحش... ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 358)
دشوار. (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). کار دشوار. دشوار و مشکل، محال. (ناظم الاطباء). محال. مقابل ممکن. ناممکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دوم آن که مطلوب خداوند غم، یا از دست رفته ای باشد و اندریافتن آن متعذر باشد. یا معجوز عنه باشد یعنی عاجز باشد از یافتن آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). و عاقلان قدم در طلب چیزی نهادن که به دست آمدن آن از همه وجوه متعذر باشد، صواب نبینند. (کلیله چ مینوی ص 162). اگر اصراری و استبدادی فرماید کشتن متعذر نخواهد بود. (کلیله، ایضاً ص 375). دست مخلوق از ایجاد و احیا قاصراست، اهلاک و افنا از جهت وی هم متعذر. (کلیله، ایضاً ص 296). چه هر که پنج خصلت را بضاعت و سرمایۀ عمرخویش سازد به هر جانب که روی نهد اغراض پیش او متعذر نگردد و مرافقت رفیقان ممتنع نباشد. (کلیله، ایضاًص 301). گفت مخالطت چهار چیز متعذر است، مصلح و مفسد، خیر و شر، و نور و ظلمت، و روز و شب. (کلیله، ایضاً ص 385). و با تواتر سیر و تعاقب حرکات فرود آمدن ناممکن و متعذر شد. (سندبادنامه ص 58). قسمت کردن هزار دینار متعذر و دشخوار بود. (سندبادنامه ص 293). صبر از متعذر چکنم گر نکنم گر خواهم و گر نخواهم از نرمۀ گوش. سعدی (دیوان چ مظاهر مصفا ص 656). - متعذرالمصرف، آنچه که بکار بردنش دشوار باشد. (فرهنگ فارسی معین). - ، در مورد موقوفه ای بکار می رود که عواید آن را نتوان به مصرفی که واقف تعیین کرده است رساند. (فرهنگ فارسی ایضاً). - متعذرالوصول، آنچه که بدست آوردنش دشوار وناممکن باشد. ، آلوده، نشان و نقش پای محو شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، عذرخواه و عذر آورنده. (ناظم الاطباء) ، خراجی که صعب الوصول باشد به علت دوری مؤدیان یا افلاس آنان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اهل حرث و زرع... دست از زراعت کشیدند و وجوه معاملات متعذر و منکسر شد... و در ملک خللی فاحش... ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 358)
شیره شدن. (تاج المصادر بیهقی). فشرده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). استخراج آب انگور و جز آن. مطاوع تعصیر است و یقال: عصره فتعصر. (از اقرب الموارد) ، پناه با کسی یا چیزی دادن. (تاج المصادر بیهقی). پناه گرفتن بکسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پناه بردن به کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گریستن مرد. (از اقرب الموارد) ، بمعنی تعسر با سین مهمله است. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعسر شود
شیره شدن. (تاج المصادر بیهقی). فشرده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). استخراج آب انگور و جز آن. مطاوع تعصیر است و یقال: عصره فتعصر. (از اقرب الموارد) ، پناه با کسی یا چیزی دادن. (تاج المصادر بیهقی). پناه گرفتن بکسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پناه بردن به کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گریستن مرد. (از اقرب الموارد) ، بمعنی تعسر با سین مهمله است. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعسر شود