جدول جو
جدول جو

معنی تعذر - جستجوی لغت در جدول جو

تعذر
دشوار شدن، عقب ماندن از کاری، امتناع ورزیدن، عذر آوردن
تصویری از تعذر
تصویر تعذر
فرهنگ فارسی عمید
تعذر(بَ طَ مَ)
استوار نگردیدن امر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استوار نگردیدن و مشکل و دشوار و تنگ شدن کار. (از اقرب الموارد) ، ممتنع بودن و از این معنی است تعذر ابتداء به ساکن. (از اقرب الموارد) : و رسیدن آن بر خواص و عوام تعذری ظاهری دارد. (کلیله و دمنه) ، مدروس شدن رسم. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). کهنه و محو شدن نشان سرای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سپس ماندن و درنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آلوده شدن به عذره. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، دشخوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دشوار شدن کار. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عذر خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از اقرب الموارد). عذر و حجت آوردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حجت آوردن برای نفس خود. (از اقرب الموارد) :
اگر مطلب بدوزخ بردن ماست
تعذر چند باید آوریدن.
ناصرخسرو.
بفرما بی تعذر تا برندم
چرا باید ز چشم عمرو دیدن.
ناصرخسرو.
، گریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیزار شدن از گناه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعذر
استوار نگردیدن امر، عذر آوردن
تصویری از تعذر
تصویر تعذر
فرهنگ لغت هوشیار
تعذر((تَ عَ ذُّ))
دشوار شدن، عذر آوردن، امتناع ورزیدن
تصویری از تعذر
تصویر تعذر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعسر
تصویر تعسر
دشوار شدن، سخت شدن، دشواری و سختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعذیر
تصویر تعذیر
عذر آوردن، بهانه ساختن، کوتاهی کردن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعذر
تصویر متعذر
کسی که عذر و بهانه می آورد، دشوار، غیرممکن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
نکوهش پذیرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اعتاب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
نعت تفضیلی از عذر. معذورتر: و ضم الیه (الی کتاب العروض) باباً فی علم القوافی... و لم اره کبیر عمل و لو نسخ کتاب ابی الحسن الاخفش لکان اعذر عندی. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 76)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تبذر چیزی از دست کسی، پراکنده شدن آن. (از اقرب الموارد) :
چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود
بصد خزینه تبذر بدانگی استقصا.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 5).
، زرد شدن و تغییر یافتن آب. (از قطر المحیط) (آنندراج). متغیر شدن و زرد گردیدن آب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحرز. (اقرب الموارد). پرهیز کردن. (قطر المحیط). رجوع به تحرز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
ثابت نشدن کسی را عذری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عذر بدروغ آوردن. (زوزنی). عذر آوردن. (آنندراج) ، مبالغه کردن در عذر کسی. (از اقرب الموارد) ، دمیدن سبزه رخسار غلام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مو بر عذار کودک برآمدن. (از آنندراج). دمیدن موی بناگوش پسر. (از اقرب الموارد) ، به عذره بیالودن. (زوزنی). آلودن چیزی را به پلیدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عذره یعنی به سرگین آلودن چیزی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ناپدید کردن نشان سرای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مهمانی ختنه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طعام جهت ختنه و بنای خانه پختن. (آنندراج) ، به مهمانی ختنه خواندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد) ، تقصیر کردن. (زوزنی). تقصیر کردن و سستی کردن در کار. (دهار). تقصیر کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوتاهی کردن در کاری بعد از کوشش. (از اقرب الموارد). تقصیر کردن. (آنندراج) ، دروش کردن چشم شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: عذر عین بعیرک، ای سمه بغیر سمه بعیری لیتعارف من ابلنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زخم کردن گوش شتر از برای نشان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ س س)
دشخوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دشوار شدن. (دهار). دشوار و سخت گردیدن کار بر کسی و ملتوی گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ملتبس و مشتبه گردیدن سخن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
باشکن شدن شکم. (تاج المصادر بیهقی). نورد گرفتن شکم از فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعکن شکم. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَذْذِ)
دشوار. (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). کار دشوار. دشوار و مشکل، محال. (ناظم الاطباء). محال. مقابل ممکن. ناممکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دوم آن که مطلوب خداوند غم، یا از دست رفته ای باشد و اندریافتن آن متعذر باشد. یا معجوز عنه باشد یعنی عاجز باشد از یافتن آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). و عاقلان قدم در طلب چیزی نهادن که به دست آمدن آن از همه وجوه متعذر باشد، صواب نبینند. (کلیله چ مینوی ص 162). اگر اصراری و استبدادی فرماید کشتن متعذر نخواهد بود. (کلیله، ایضاً ص 375). دست مخلوق از ایجاد و احیا قاصراست، اهلاک و افنا از جهت وی هم متعذر. (کلیله، ایضاً ص 296). چه هر که پنج خصلت را بضاعت و سرمایۀ عمرخویش سازد به هر جانب که روی نهد اغراض پیش او متعذر نگردد و مرافقت رفیقان ممتنع نباشد. (کلیله، ایضاًص 301). گفت مخالطت چهار چیز متعذر است، مصلح و مفسد، خیر و شر، و نور و ظلمت، و روز و شب. (کلیله، ایضاً ص 385). و با تواتر سیر و تعاقب حرکات فرود آمدن ناممکن و متعذر شد. (سندبادنامه ص 58). قسمت کردن هزار دینار متعذر و دشخوار بود. (سندبادنامه ص 293).
صبر از متعذر چکنم گر نکنم
گر خواهم و گر نخواهم از نرمۀ گوش.
سعدی (دیوان چ مظاهر مصفا ص 656).
- متعذرالمصرف، آنچه که بکار بردنش دشوار باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- ، در مورد موقوفه ای بکار می رود که عواید آن را نتوان به مصرفی که واقف تعیین کرده است رساند. (فرهنگ فارسی ایضاً).
- متعذرالوصول، آنچه که بدست آوردنش دشوار وناممکن باشد.
، آلوده، نشان و نقش پای محو شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، عذرخواه و عذر آورنده. (ناظم الاطباء) ، خراجی که صعب الوصول باشد به علت دوری مؤدیان یا افلاس آنان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اهل حرث و زرع... دست از زراعت کشیدند و وجوه معاملات متعذر و منکسر شد... و در ملک خللی فاحش... ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 358)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ خَ)
بسر درآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکوخیدن و بسر درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لغزیدن و بسر درافتادن. (از اقرب الموارد) ، شکوخیدن زبان در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلعثم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عاریت گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عاریت خواستن. (از اقرب الموارد) ، همدیگر به نوبت گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرسوده شدن کتاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
شیره شدن. (تاج المصادر بیهقی). فشرده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). استخراج آب انگور و جز آن. مطاوع تعصیر است و یقال: عصره فتعصر. (از اقرب الموارد) ، پناه با کسی یا چیزی دادن. (تاج المصادر بیهقی). پناه گرفتن بکسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پناه بردن به کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گریستن مرد. (از اقرب الموارد) ، بمعنی تعسر با سین مهمله است. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعسر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ مَ)
خشم گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تغضب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبذر
تصویر تبذر
زرد شدن آب گندیدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعور
تصویر تعور
هم پستایی (پستا نوبت)، سپنج ستدن (سپنج عاریت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعذل
تصویر تعذل
نکوهش پذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعذن
تصویر تعذن
خمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعذیر
تصویر تعذیر
بهانه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسر
تصویر تعسر
دشواری و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعصر
تصویر تعصر
فشردگی، پناه جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطر
تصویر تعطر
خویش را عطر زدن، خوشبو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعار
تصویر تعار
بیدار خوابی بیدار زدگی پهلو به پهلو گشتن در بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحذر
تصویر تحذر
پرهیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعذر
تصویر متعذر
عذر آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعفر
تصویر تعفر
در خاک غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسر
تصویر تعسر
((تَ عَ سُّ))
دشوار شدن، سخت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعذیر
تصویر تعذیر
((تَ))
عذر آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعذر
تصویر متعذر
((مُ تَ عَ ذِّ))
عذرآورنده، بهانه آورنده، سخت، دشوار
فرهنگ فارسی معین
پوزش خواه، عذرخواه، معذور، بهانه ساز، دشوار، سخت، صعب، محال
فرهنگ واژه مترادف متضاد