فاگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درگذشتن از کار و ترک دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجاوز کردن از حد خود. (غیاث اللغات). از حد درگذشتن. (آنندراج). گذشتن. (از اقرب الموارد) ، افزونی جستن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). افزونی جستن. (زوزنی) ، ستم کردن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ظلم و ستم و زبردستی و ستمگری و جور و ریژک و جبر و زور و زورآوری و سختگیری و درازدستی. (از ناظم الاطباء). مجازاً به معنی ستم و ظلم آید. (غیاث اللغات) : استادم بونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود ازتهور و تعدیها باز نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229). پیغام داده و نموده و گفته که اصل تهور و تعدی از شما بوده. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 354). تعدی سلجوقیان از حد و اندازه می بگذرد و ولایت خوارزمشاه ملک را باید داد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 704). دست تعدی گشاد و بضرورت تنی چند را فروکوفت. (گلستان). و بظلم و تعدی معروف به ود. (گلستان) ، گرفتن مهر را: تعدی مهر فلانه، گرفت آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شیر، از می بی نیاز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز گردانیدن چراگاه از شراء گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی نیاز گردانیدن چراگاه از خریدن گیاه. (ناظم الاطباء) ، متعدی کردن فعل لازم را به یکی از ادوات تعدیه. (ناظم الاطباء) : تعدی الفعل کان متعدیاً. (از اقرب الموارد). تجاوز فعل از فاعل به مفعول به، مقابل لزوم
فاگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درگذشتن از کار و ترک دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجاوز کردن از حد خود. (غیاث اللغات). از حد درگذشتن. (آنندراج). گذشتن. (از اقرب الموارد) ، افزونی جستن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). افزونی جستن. (زوزنی) ، ستم کردن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ظلم و ستم و زبردستی و ستمگری و جور و ریژک و جبر و زور و زورآوری و سختگیری و درازدستی. (از ناظم الاطباء). مجازاً به معنی ستم و ظلم آید. (غیاث اللغات) : استادم بونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود ازتهور و تعدیها باز نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229). پیغام داده و نموده و گفته که اصل تهور و تعدی از شما بوده. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 354). تعدی سلجوقیان از حد و اندازه می بگذرد و ولایت خوارزمشاه ملک را باید داد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 704). دست تعدی گشاد و بضرورت تنی چند را فروکوفت. (گلستان). و بظلم و تعدی معروف به ود. (گلستان) ، گرفتن مهر را: تعدی مهر فلانه، گرفت آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شیر، از می بی نیاز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز گردانیدن چراگاه از شراء گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی نیاز گردانیدن چراگاه از خریدن گیاه. (ناظم الاطباء) ، متعدی کردن فعل لازم را به یکی از ادوات تعدیه. (ناظم الاطباء) : تعدی الفعل کان متعدیاً. (از اقرب الموارد). تجاوز فعل از فاعل به مفعول به، مقابل لزوم
در بدیع آوردن نام های متعدد بر یک سیاق، برای مثال توانگری و جوانی و رنگ وبوی بهار / شراب و سبزه و آب روان و روی نگار، سیاقهالاعداد، شمردن، برشمردن، به شمار آوردن
در بدیع آوردن نام های متعدد بر یک سیاق، برای مِثال توانگری و جوانی و رنگ وبوی بهار / شراب و سبزه و آب روان و روی نگار، سیاقهالاعداد، شمردن، برشمردن، به شمار آوردن
گذرانیدن، پویه گشت روشی است در دستور زبان پارسی که کنش شدنی را به کنش کردنی دگر کنند برای نمونه از خوردن خوراندن و از سوختن سوزاندن و ازخوابیدن خواباندن گذرانیدن گذرا کردن، متعدی ساختن فعلی را
گذرانیدن، پویه گشت روشی است در دستور زبان پارسی که کنش شدنی را به کنش کردنی دگر کنند برای نمونه از خوردن خوراندن و از سوختن سوزاندن و ازخوابیدن خواباندن گذرانیدن گذرا کردن، متعدی ساختن فعلی را