جدول جو
جدول جو

معنی تعجرف - جستجوی لغت در جدول جو

تعجرف
(بُ)
بزرگ منشی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعجرف بر کسی، تکبر بر او، ستم کردن بر کسی. (از اقرب الموارد) ، به اکراه بر کاری داشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعجرف بر قوم، واداشتن ایشان را بر آنچه از آن اکراه دارند. (از اقرب الموارد) ، بی باکی و شتابزدگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: جمل فیه تعجرف، ای قله مبالاه بسرعته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعرف
تصویر تعرف
شناخته شدن، آشنا شدن، خود را شناساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعارف
تصویر تعارف
به یکدیگر خوشامد گفتن، چیزی به هم پیشکش دادن، یکدیگر را شناختن، اظهار آشنایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
از قوت خویش واگرفتن از برای کسی. (زوزنی). بازداشتن خود را از طعام با وجود اشتها تا دیگری خورد یا سیر خورانیدن هم طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). عجف. عجوف. (اقرب الموارد) ، الاکل دون الشبع. (تاج المصادر بیهقی). کمتر از سیری خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوردن کمتر از سیری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ)
بزرگ منشی کردن. خلاف تعفرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
باشکن شدن شکم. (تاج المصادر بیهقی). نورد گرفتن شکم از فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعکن شکم. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
معرفت جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شناختن. (آنندراج) :
من که باشم با تعرفهای حق
که برآرد نفس من اشکال و دق.
(مثنوی).
، پژوهیدن. (فرهنگ فارسی معین). بازجست و تحقیق از کار کسی: رعایای خراسان قصه ها به درگاه سلطان روان کردند و بتعرف صاحبدیوان رقعه ها عرض دادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 336) ، معرفه ساختن اسم، ضد تنکر، معروف شدن نزد کسی، خواستن چیزی را از کسی چندانکه بشناسد آن را: تعرف فلان عنه فلان ، ای تطلبه حتی عرفه . (از اقرب الموارد). تعرفت ماعندک، خواستم و جستم چیزی را چندانکه شناختم آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خواستن چیزی: تعرف الضاله، طلبها و منه قول حریری: ’فغدوت غدو المتعرف’، ای طالب المفقود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به بیل فارفتن گل. (زوزنی). به بیل برکندن گل را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کاویدن توجبه زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعترف
تصویر تعترف
بزرگ منشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ارمغان، خوشامد خوشامد گویی، هم شناسی یکدیگر را شناختن -1 یکدیگر را شناختن، خوشامد گفتن بیکدیگر، پیشکش دادن، اظهار آشنایی، خوشامد گویی، پیشکش هدیه، جمع تعارفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعرف
تصویر تعرف
معرفت جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعارف
تصویر تعارف
((تَ رُ))
خوشامد گفتن، پیشکش دادن، اظهار آشنایی کردن، در فارسی به معنی اغراق در ادای احترام و سپاسگزاری، شاه عبدالعظیمی تعارف ظاهری و غیرواقعی، تعارف توخالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعرف
تصویر تعرف
((تَ عَ رُّ))
آشنا شدن، شناخته گردیدن، شناختن، پژوهیدن
فرهنگ فارسی معین
چرب زبانی، شیرین زبانی، مهربانی، پیشکش، عطا، هدیه، تکلف، پیشکش کردن، خوشامد گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معرّفی، مقدّمه
دیکشنری اردو به فارسی