جدول جو
جدول جو

معنی تعاضد - جستجوی لغت در جدول جو

تعاضد
به هم کمک کردن، یکدیگر را یاری کردن
تصویری از تعاضد
تصویر تعاضد
فرهنگ فارسی عمید
تعاضد
(بَ تَ رَ)
یاری نمودن همدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعاون و تناصر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعاضد
یاری نمودن همدیگر را
تصویری از تعاضد
تصویر تعاضد
فرهنگ لغت هوشیار
تعاضد
((تَ ضُ))
به یکدیگر یاری رساندن
تصویری از تعاضد
تصویر تعاضد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعاقد
تصویر تعاقد
با همدیگر پیمان بستن، به هم گره زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاضد
تصویر معاضد
یاری کننده، هم بازو، یار و یاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاند
تصویر تعاند
با همدیگر عناد کردن، با هم ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاهد
تصویر تعاهد
با هم عهد بستن، پیمان بستن، هم عهد شدن، به کاری یا امری توجه و رسیدگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ)
العاضد، الدین الله ، محمد بن الفائزبنصرالله ، مکنی به ابوعبدالله. وی آخرین خلیفۀ علوی اسماعیلیه بود و به سال 546 هجری قمری متولد شد و بعد ازوفات فائز پسر عم خود به کمک و معاونت ارکان دولت به مرتبت خلافت رسید و در حکومت او کفار فرنگ عازم تسخیر مصر شدند و مسلمانان را وحشتی عظیم فراگرفت و به صلح راضی گشتند و مقرر شد که مبلغ هزارهزار دینار به فرنگان دهند تا باز گردند. مسلمانان را گران آمد و اتفاق نمودند که به نورالدین محمود بن عمادالدین زنگی والی شام توسل جویند و شاپور وزیری نامه ای بنورالدین نوشت و از او کمک خواست. نورالدین اسدالدین شیرکوه را با هشتاد هزار سوار بدان سو فرستاد و فرنگان بازگردیدند. عاضد به جود و کرم معروف و به مکارم و محاسن اخلاق مشهور بود و به سال 567 هجری قمری درگذشت. (ازوفیات الاعیان چ تهران ج 1 س 292). و رجوع به حبیب السیر ج 2 صص 459- 460 و ریحانه الادب ج 3 ص 149 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
تیمار داشتن و نگاهداشت امور نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تفقد و تحفظ. (اقرب الموارد) ، با یکدیگر عقد بستن. (زوزنی). با یکدیگر عهد کردن. (دهار). تعاقد. (زوزنی). و عهد نو بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجدید عهد کردن. (از اقرب الموارد). با همدیگر عهد کردن و ضامن شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
یاری کننده. (اقرب الموارد) ، به جانب ستور رونده، شتر که بازوی ناقه گیرد و بخواباند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خر که مادیان را از اطراف و جوانب فراهم آرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سهم عاضد، تیری که بطرف راست یا چپ نشانه افتد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ حَ)
زائد از هزار بودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تعدد. (اقرب الموارد) : القوم یتعادون علی الف، یعنی آنها زائدند از هزار. (منتهی الارب). و رجوع به تعدد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکدیگر را گزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ معضد به معنی بازوبند. (آنندراج). جمع واژۀ معضد. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وللاناث مالهن من المداری والأکالیل و الاسوره... و المعاضد. (الجماهر ص 22). و رجوع به معضد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
یاری نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یاری کننده و دستگیر و معاون و مددگار و هم بازو. (ناظم الاطباء). دستیار. یار. معین. ناصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سروران ایشان به خلیفه نوشتندکه ما بندگان آل سلجوق... هواخواه دولت عباسی، مطواع و معاضد اسلام... هستیم. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 17)
لغت نامه دهخدا
تعاهد. (زوزنی) (اقرب الموارد). با یکدیگر عهد بستن. (زوزنی). با همدیگر عهد و پیمان نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر گره بستن و پیمان بستن. (آنندراج) ، در زیر یکدیگر رفتن سگان در پی ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
با یکدیگر عناد داشتن. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فلسفه) نزد حکما عبارت است از تقابل بین دو امر وجودی، بنحوی که تعقل یکی از آن دو امر، موقوف به تعقل امر دیگر نباشدو بین آن دو امر نیز اختلاف و تباعد بسیار وجود نداشته باشد و در این حال این دو امر بنام متعاندین نامیده می شوند. مانند سرخی و زردی که هر دو را نسبت به یکدیگر متعاندین خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بر یکدیگر برگردیدن هر فریق در جنگ و جز آن و میل نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دستمرد یاریگر یاری کننده کمک کننده: سلجوقیان... سروران ایشان بخلیفه نوشتند که مابندگان آل سلجوق... هواخواه دولت عباسی مطواع و معاضد اسلام... هستیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاقد
تصویر تعاقد
عقب هم رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاند
تصویر تعاند
با یکدیگر عناد داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاهد
تصویر تعاهد
با یکدیگر عهد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاضد
تصویر معاضد
((مُ ض))
یاری کننده، کمک کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاقد
تصویر تعاقد
((تَ قُ))
با هم پیمان بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاهد
تصویر تعاهد
((تَ هُ))
با هم عهد بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاند
تصویر تعاند
((تَ نُ))
عناد ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
پشتیبان، پناه، حامی، کمک، معاون، معین، یار، یاور
فرهنگ واژه مترادف متضاد