جدول جو
جدول جو

معنی تعاسر - جستجوی لغت در جدول جو

تعاسر
(بُ)
سخت و استوار گردیدن، دشوار شدن، ملتوی گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با یکدیگر دشوار گرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). با هم دشواری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عدم توافق خریدار و فروشنده و یا زن و شوی، به بدیهه سخن گفتن بی آنکه قبلاً آن را آماده ساخته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعاسر
دشوارش دشوار شدن، استواری
تصویری از تعاسر
تصویر تعاسر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجاسر
تصویر تجاسر
جسارت و گستاخی کردن، دلیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعسر
تصویر تعسر
دشوار شدن، سخت شدن، دشواری و سختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیاسر
تصویر تیاسر
به سمت چپ گردیدن، به طرف چپ مایل شدن، انحراف به چپ
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
یکدیگر را عیب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقبیح کردن و منسوب به ننگ نمودن یکدیگر را و در الاساس بمعنی تعاتب آمده است. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاتب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گردنکشی نمودن. (از قطرالمحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خیرگی نمودن. (مجمل اللغه) ، دلیر شدن بر کسی. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دلیری کردن و شوخی و گستاخی کردن. (غیاث اللغات). دلیری کردن بر چیزی. (فرهنگ نظام) :
چون تجاسر کرد خاطر مختصر کردم سخن
کاین تجاسر سمع اعلا برنتابد بیش از این.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 352).
بفرمود تا آن غلام را از سر تا پای پوست بیرون کشیدند تا دیگران اعتبار گیرند و بر قتل ملوک تجاسر ننمایند. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 314). بار دیگر اقرار کرد و از تجاسر استغفار. (گلستان) ، جنبش نمودن بهر کسی بعصا. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تجاسر لفلان بالعصا، تحرک له بها. (اقرب الموارد) ، بلند کردن سر خود را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَخ خ)
آمیختن همدیگر را آن گروه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تخالط و تصاحب قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ)
با هم پی زدن ستور را جهت آزمایش پی زنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بمبارات کشتن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تعاقرا، ای عقرا ابلهما لیری ایها اعقر لها. و منه الحدیث: تأکلوا من تعاقر الاعراب فانی لاآمن من ان یکون مما اهل به لغیراﷲ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ)
بر یکدیگر نیزه زدن قوم در پیکار و باهم درآمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اختلاط و تشاجر قوم در خصومت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دست به دست گردانیدن چیزی را و به نوبت گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سپید گردانیدن ترید را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ س س)
دشخوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دشوار شدن. (دهار). دشوار و سخت گردیدن کار بر کسی و ملتوی گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ملتبس و مشتبه گردیدن سخن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کوهی است به بلاد قیس. (منتهی الارب). نام کوهی است. (ناظم الاطباء). و رجوع به عقدالفرید ج 1 ص 288 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(تَعْ عا)
زخمی که خون آن منقطع نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیدار ماندن و پهلو به پهلو گردیدن بر بستر در شب با بانگ و آواز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیداری و عبارت اساس ’برخاستن از خواب است با گفتاری’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شتر مادۀ دم برداشتۀ دونده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
سخت استوار گردنده و دشوارشونده و با هم دشواری کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دشوار و مشکل و سخت استوار و با هم دشواری و سختی کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاسر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بهره کردن گوشت جزور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقسیم کردن گوشت میسر میان خود. (از اقرب الموارد) ، آسان گرفتن با یکدیگر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تیاسروا فی الصداق، ای تساهلوافیه و لاتغالوا. (اقرب الموارد) ، به سوی چپ گرفتن، خلاف تیامن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ذوالیمینین و ذوالیسارین شود، (اصطلاح نجوم) نزد منجمان آن است که چون کوکب را قبول در وند رابع بود، مطرح شعاع هر دو تسدیس و تربیع تحت الارض باشد. و این دلیل ضعف و نحوست قوی است. و آن کوکب را ذوالیسارین خوانند. (از کفایهالتعلیم) (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاسر
تصویر تاسر
بهانه کردن، درنگ کردن بهانه آوردن، درنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسر
تصویر تعسر
دشواری و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعار
تصویر تعار
بیدار خوابی بیدار زدگی پهلو به پهلو گشتن در بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجاسر
تصویر تجاسر
گردنکشی نمودن، خیرگی نمودن، دلیر شدن بر کسی، بی پروائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاشر
تصویر تعاشر
آمد و شد، هم آمیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاور
تصویر تعاور
دست به دست گرداندن، به پستا گرفتن (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعایر
تصویر تعایر
آک جویی از هم (آک عیب) هم نکویی نکوهش یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیاسر
تصویر تیاسر
بسمت چپ گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیاسر
تصویر تیاسر
((تَ سُ))
به طرف چپ مایل شدن، مقابل تیامن، سمت چپ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجاسر
تصویر تجاسر
((تَ سُ))
دلیری کردن، گستاخی کردن، سرکشی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعسر
تصویر تعسر
((تَ عَ سُّ))
دشوار شدن، سخت شدن
فرهنگ فارسی معین
تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری، دلیری کردن، گستاخی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پریشانی، تنگدستی، دشواری، سختی، عسرت، مضیقه، دشوار شدن، سخت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد