جدول جو
جدول جو

معنی تظهر - جستجوی لغت در جدول جو

تظهر
(بَ بَ حَ)
در نیمروز بجایی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ظهار کردن از زن. (تاج المصادر بیهقی). انت علی ّ کظهر امی گفتن مرد زن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ای انت علی ّ حرام کظهر امی فکنی بالظهر عن البطن تأدبا و عدی بمن لتضمن معنی التجنب لاجتناب اهل الجاهلیه عن المراه المظاهر منها اذ الظهار طلاق عندهم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تظهر
نیمروز گشتن، نیمروز رفتن
تصویری از تظهر
تصویر تظهر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مظهر
تصویر مظهر
(پسرانه)
نماد، نشانه، محل تجلی، تجلی گاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
محل ظهور، جای آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تظاهر
تصویر تظاهر
آشکار شدن، خودنمایی کردن، خود را به داشتن حالت یا صفتی وانمود کردن، هم پشت شدن، یکدیگر را یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اظهر
تصویر اظهر
ظاهرتر، آشکارتر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هَِ)
خداوند ستور برنشست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خداوند ستور سواری. ج، مظهرون. (ناظم الاطباء). یقال بنوفلان مظهرون. (ناظم الاطباء). ای منهم ظهر. (منتهی الارب) ، شتر گرمی نیمروز رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتری که در گرمای نیمروز رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در وقت ظهیره آینده. (منتهی الارب) (آنندراج). در نیم روز آینده و در نیمروز سیرکننده. (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از تازی، آشکاراکننده و نمودار نماینده. (ناظم الاطباء) : فلیکن ان النور هوالظاهر فی حقیقه نفسه المظهر لغیره بذاته. (حکمت اشراق سهروردی ص 113). و الحرکه و الحراره کل منها مظهر للنور. (حکمت اشراق سهروردی ص 195)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ شَ)
فراموش کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراموش کردن حاجت. (از اقرب الموارد) ، به وقت ظهیره درآمدن و در آن وقت به جایی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در ظهیره بجایی شدن قوم، بر بلندی شدن. (از اقرب الموارد) ، مرد، مر زن خود را انت علی کظهر امی گفتن و یعدی بمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود، (اصطلاح قافیه) نزد شعرا تکرار حرفی است که پیش از حرف اعتاب باشد.
مثال:
خان اعظم ستوده آنکه بشر
از کرمهای اوست مستبشر.
راء روی است و شین اعتاب و باء تظهیر. (از جامعالصنایع بنقل کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
روشن تر و آشکارتر. (آنندراج). آشکارتر و ظاهرتر. آشکارتر و نمایان تر. (ناظم الاطباء) :
فضل تو ظاهر است بر همه کس
کرم تو ز فضل تو اظهر.
سوزنی.
- علی الاظهر، بنابر آنچه آشکارتر و پیداتراست.
- و هوالاظهر، و آن آشکارتر است. و آن واضح تر است.
- امثال:
اظهر من الشمس، روشن تر و نمایان تر از آفتاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
از شاعران هندوستان و نامش احمدخان بود. او راست:
الهی در دلم انداز عشق بی محابا را
کنم تا سیر چون فرهاد و مجنون کوه و صحرا را.
(از قاموس الاعلام ترکی).
صاحب الذریعه می نویسد: شعر وی در گلشن (ص 26) آمده و صاحب قاموس الاعلام و سپس صاحب ریحانه الادب آنرا نقل کرده اند. (الذریعه ج 9 قسم اول). صاحب گلشن می نویسد: ساکن شاه جهان پور است و این اشعار را نیز بنام وی آورده است:
سخن بستیم در مضمون نازک چون رگ گلها
بجز رنگین خیالان کس نفهمد معنی ما را
مکن از اهل عالم رشته گر سیر فلک خواهی
کجا پرواز باشد طایران رشته بر پا را
اگر واصل بوحدت می شوی فارغ ز کثرت شو
که یک سوزن گسست از رشتۀ وحدت مسیحا را.
(صبح گلشن ص 26).
رجوع به ریحانه الادب شود، سخن را دوباره گفتن. (ناظم الاطباء). بازگفتن، بازسرگرفتن. از سر گرفتن دوباره کردن کاری. باز کردن کاری. (یادداشت مؤلف). تکرار کردن. مکرر کردن. از نوکردن: و باروی شهر را خراب کرد دیگر باره اهل قم آن را اعاده کردند و بنا نهادند. (تاریخ قم ص 35) ، عود دادن. بازگرداندن. برگردانیدن. عودت دادن. مراجعت دادن. اعاده دادن:
بازآمدی ای بخت همایون بسعادت
جانی به تن زندۀ ما کرده اعادت.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
- اعادۀ صحت کردن، افاقه حاصل کردن. بهبود یافتن. و رجوع به اعاده و اعادت و اعاده شود.
- اعادۀ نظر کردن، بازدید کردن. تجدیدنظر کردن. و رجوع به اعاده کردن و اعاده و اعادت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
خطاط. میرخواند وی را در زمرۀ خطاطان عصر تیموریان آورده و در خط خوش او را به ابن مقله و یاقوت همانند کرده است. رجوع به حبیب السیر ص 116 شود. نامش ظهیرالدین بوده و در رسالۀ نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه سلطنتی ایران از وی یاد شده است. رجوع به ص 5، 22، 123 و 125 رسالۀ مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
سر و تن شستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پاک شدن و غسل آوردن زن از خون و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاک شدن و سر و تن شستن. (آنندراج). پاک شدن ازریم و آلودگی و غسل کردن زن. (از اقرب الموارد) ، پرهیز کردن از گناه و از هر زشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خود را بازداشتن از گناه. (آنندراج). خودداری کردن از گناه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَج ج)
هم پشت شدن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یارمند شدن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یکدیگر را یاری نمودن. مددگاری و با هم پشت دادگی. (ناظم الاطباء). باهم پشتی دادن و مددگاری کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به پشت درآوردن (از لغات اضداد است). (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، نمودن. (زوزنی). وانمود کردن. وانمودن. نمودن چیزی را بی آنکه او را اصلی باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
پر گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، روشن شدن ابر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
بیدار بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ماهر و رسا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سبح. (اقرب الموارد). رجوع به سبح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گذشتن بیشتر از شب و بیشتر از زمستان، فرودریدن ریگ، مضطر کردن کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ ثُ)
فراخ حال گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراخ حال گردیدن: تفهر الرجل فی المال، اتسع فیه. (از اقرب الموارد) ، فراخ سخن گردیدن: تفهر فی الکلام، اتسع فیه کاءنّه مبدل من تبحر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ظَهَْ هَِ)
مردی که مر زن خود را انت علی کظهر امی گوید. (آنندراج). کسی که به زن خود گوید: انت علی کظهر امی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمایت کرده و پشتی داده، کسی که در نیمروز به جائی رود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تظهر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ)
ج ظهر، پشت. (آنندراج) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
آشکار شده، آشکار کرده، پیدا، محل ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهر
تصویر تبهر
پرگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توهر
تصویر توهر
راه سخن بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهر
تصویر تمهر
رسا و ماهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفهر
تصویر تفهر
فراخبالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تظهیر
تصویر تظهیر
پشت نویسی پشت گوش انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
پاکایش، خود شویی، باز داشت خود از گناه پاک شدن سر و تن شستن، شست و شو
فرهنگ لغت هوشیار
خود نمایی، فرانمودی پس گرگ سخن نمی گفت و چنان فرا می نمود که من بی تحقیق قدم در کاری ننهم (کلیله و دمنه) هوختن، هم پشتی آشکار شدن خود نمایی کردن، چیزی را ظاهرا بخود بستن خود را بداشتن صفتی وانمود کردن، هم پشت شدن یکدیگررا یاری کردن، خود نمایی، عوام فریبی، تظاهر کردن،جمع تظاهرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظهر
تصویر اظهر
روشنتر، آشکارتر، نمایانتر پشتها پشتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
((مَ هَ))
محل ظهور، جای آشکار شدن، جمع مظاهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطهر
تصویر تطهر
((تَ طَ هُّ))
پاک شدن، سرو تن شستن، شست وشو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تظاهر
تصویر تظاهر
((تَ هُ))
خودنمایی کردن، پشت هم شدن، یکدیگر را یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اظهر
تصویر اظهر
((اَ هَ))
ظاهرتر، آشکارتر
اظهر من الشمس: بسیار آشکار، کاملاً واضح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
نمودگاه، نماد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تظاهر
تصویر تظاهر
وانمود، خودنمایی، دگر فریبی، پدیداری، خود نمایی، آشکار شدن
فرهنگ واژه فارسی سره