جدول جو
جدول جو

معنی تظفیر - جستجوی لغت در جدول جو

تظفیر
(بَ)
خوشبوی کردن جامه را به ظفار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیروزی دادن و پیروزمند ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیروز گردانیدن خداوند کسی را بر دشمن وی. (از اقرب الموارد) ، ظفرک اﷲ گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دعا کردن کسی را به پیروزی. (از اقرب الموارد) ، ناخن فروبردن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروبردن ناخن در روی کسی. فروکردن ناخن در سیب و مانند آن. (از اقرب الموارد) ، بقدر ناخن برآمدن عرفج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برآوردن زمین گیاه را چندان که به انگشت کنده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مالیدن پوست را تا اظفار آن تابان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مالیدن و نرم و تابان کردن پوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تظفیر
پیروزاندن پیروزمند گرداندن، پیروزی دادن، ناخنک زدن
تصویری از تظفیر
تصویر تظفیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توفیر
تصویر توفیر
صرفه جویی، تفاوت، افزونی، زیادتی، افزایش، زیاد کردن، افزودن، زیاد کردن مال، سود، فایده، حق کسی را تمام وکمال دادن، تمام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکفیر
تصویر تکفیر
کسی را کافر و بی دین خواندن، به کفر و بی دینی نسبت دادن، پوشاندن، کفاره دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعفیر
تصویر تعفیر
گوشت را در آفتاب بر روی ریگ خشک کردن، به خاک مالیدن، خاک آلوده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(ظَ)
مردی که به هرچه اراده کند دریابد، نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(تِ)
زردرنگ کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رنگ زرد کردن جامه را. (از اقرب الموارد) ، خالی کردن خانه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، صدا کردن ستور را با دو لب. (از اقرب الموارد) ، خواندن خر را به سوی آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از پس راندن خر و استر و جز آنرا. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زینهار دادن. (تاج المصادر بیهقی). بدرقه و نگاهبان شدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در زینهار قرار دادن کسی را و در ایمنی گذاشتن او را و حمایت کردن از وی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تسویر. (اقرب الموارد) (المنجد) ، شرم زده کردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به تخفر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کم و قلیل شدن مال و رفتن آن. (از اقرب الموارد) ، نزدیک فروشدن گردیدن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به غروب نزدیک شدن خورشید. (از اقرب الموارد) ، اطلاع یافتن مرد بر کاری و آگاه شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اشراف مرد بر امری. (از اقرب الموارد) ، گاییدن زن را بر کنارۀ فرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
کفک برآوردن شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجهانیدن اسب از نهر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آمیختن گوسپندان سیاه را با گوسپندان سپید سرخی مایل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خاک آلوده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در خاک گردانیدن. (زوزنی). در خاک غلطانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: لمن اذل قد عفر و ارغم. (اقرب الموارد) ، در زیر خاک دفن کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن گاهگاه، وحشی ماده شیر را از بچه به ارادۀفطام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پستان بگل آلوده کردن زن بجهت فطام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). پستان بگل آلودن زن به جهت فطام تا کودک از آن بیزار شود. (از اقرب الموارد) ، خشک کردن گوشت را به آفتاب بر ریگ تفسان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سپید کردن و فی الحدیث: ان امراه شکت الیه ان ما لها لایزکو، فقال ما الوانها فقالت سود، فقال عفری، ای استبدلی اغناماً بیضاً فان البرکه فیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موی بافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بهم بافتن موی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به سفر فرستادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، میان مغرب و عشا چرانیدن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میان دو عشا و سفیدی صبح چرانیدن شتران را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، برافروختن و شعله ناک گردانیدن آتش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سفار بر پشت بینی شتر نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سفار بر پشت بینی شتر نهادن و مهار کردن در بینی شتر. (از متن اللغه). سفار در بینی شتر کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نزدیک شدن آفتاب به غروب و آن محرف تشفیر است. (از متن اللغه). رجوع به تشفیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وْ)
فراهم آوردن خاک و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَیْ یُ)
رمانیدن، به چیرگی کسی حکم کردن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و دراللسان: نفره الشی ٔ و علی الشی ٔ و بالشی ٔ، غلبه علیه. (اقرب الموارد) ، لقب ناپسند نهادن برکسی. (از اقرب الموارد) : نفّر عنه (به صیغۀ امر) ، لقب ناپسندیده نه بر وی. کأنه عندهم تنفیر للجن و العین عنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و قال اعرابی: لما ولدت قیل لأبی نفر عنه فسمانی قنفذاً و کنانی اباالعداء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظِفْ فی)
ظفیر
لغت نامه دهخدا
(ظَلْ لا / ظَ)
قلعه ای است به یمن
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ شَ)
فراموش کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراموش کردن حاجت. (از اقرب الموارد) ، به وقت ظهیره درآمدن و در آن وقت به جایی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در ظهیره بجایی شدن قوم، بر بلندی شدن. (از اقرب الموارد) ، مرد، مر زن خود را انت علی کظهر امی گفتن و یعدی بمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود، (اصطلاح قافیه) نزد شعرا تکرار حرفی است که پیش از حرف اعتاب باشد.
مثال:
خان اعظم ستوده آنکه بشر
از کرمهای اوست مستبشر.
راء روی است و شین اعتاب و باء تظهیر. (از جامعالصنایع بنقل کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازماندن فحل از گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنفیر
تصویر تنفیر
به چیرگی کسی حکم کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
فرور دگرگونی، افزودن بسیار کردن، گرد آوردن دارایی دارا شدن، هده دادن (هده هوده حق)، پس انداز زیاد کردن اضافه کردن افزودن، حق کسی را تمام دادن، اندوختن مال کسب کردن گرد کردن، بسیار شدن، تفاوت، آنچه در اجاره از آن فایده بردارند، جمع توفیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکفیر
تصویر تکفیر
در گذاشتن از گناه، نسبت کافر بودن به کسی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
به خاک آلودن، به خاک سپردن، در خاک غلتاندن، بر زمین زدن، پستان آلودن تا کودک از شیر خواری باز ایستد، سپید گرایی، بخاک مالیدنخاک آلود کردن در خاک مالیدن، خاک مالی، جمع تعفیرات
فرهنگ لغت هوشیار
بانگیدن، سوت کشیدن سافوت زدن (سوت سافوت صفیر)، زرد گرداندن رنگ زرد زدن زرد اندایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیر
تصویر تسفیر
راهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تظهیر
تصویر تظهیر
پشت نویسی پشت گوش انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظفیر
تصویر ظفیر
دستیاب پیروزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفیر
تصویر تشفیر
کاهش دارایی از دست رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفیر
تصویر تخفیر
شرمسار کردن، بدرهه رفتن، نگهبان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفیر
تصویر توفیر
زیاد کردن، حق کسی را تمام دادن، فرق داشتن، تفاوت، اندوختن مال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعفیر
تصویر تعفیر
((تَ))
به خاک مالیدن، خاک آلود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکفیر
تصویر تکفیر
((تَ))
پوشاندن، کفاره دادن، کسی را کافر و بی دین خواندن
فرهنگ فارسی معین
افزوده شدن، اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، تفاوت، فرق، مبانیت، مغایرت
متضاد: کاهش یافتن، کاستن، اضافه درآمد، سود، منفعت، مال اندوزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد