جدول جو
جدول جو

معنی تطله - جستجوی لغت در جدول جو

تطله
(اِءْ)
مختلف شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیله
تصویر تیله
گلولۀ کوچک و توپر سنگی یا بلوری که کودکان با آن بازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توله
تصویر توله
بچۀ برخی پستانداران گوشتخوار مثلاً توله سگ، توله شیر، کنایه از سگ کوچک، کنایه از بچۀ انسان
پنیرک، گیاهی با برگ های پهن و چین خورده که همیشه رو به آفتاب دارد و با گردش آفتاب می گردد، ورتاج، خبّازی، نخیلک، نان کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطلب
تصویر تطلب
پیاپی جستن، برای به دست آوردن چیزی بازحمت در جستجوی آن برآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توله
تصویر توله
حیران شدن، سرگشته و بی خود شدن از شدت حزن و اندوه یا کثرت وجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاله
تصویر تاله
خدا را پرستش کردن، خداپرستی، پارسایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخله
تصویر تخله
نعلین، عصا، برای مثال اندر فضایل تو عدم گویی / چون تخلۀ کلیم پیمبر شد (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۳)، ریزه، خرده و تراشۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حِلْ لَ)
کفارۀ سوگند یا استثنای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفارۀ سوگند یا آنچه بدان عقد سوگند را گشایند. (قطر المحیط). کفارۀ سوگند. (اقرب الموارد) : قد فرض اﷲ لکم تحله ایمانکم. (قرآن 2/66) ، مدت کوتاه. زمان اندک: لایموت لمؤمن ثلاثه اولاد و تمسﱡه النار الا تحلهالقسم، و المعنی الا مسه یسیره مثل تحله قسم الحالف. (اقرب الموارد). تحله القسم والیمین، اندک، و منها فتمسه النار الا تحلهالقسم، ای مسه یسیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جِلْ لَ)
بزرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، فعله من تجلتک، کرد آن را از بهر تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
خرمابن ریزه و نهال آن که بریده یا کنده بجای دیگر نشانند. ج: تال. (منتهی الارب). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(لِ هْ)
بیخود. سرگشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه، شهرستان قزوین و در 16 هزارگزی خاور معلم کلایه، واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 27 تن سکنه دارد. رود خانه ’اتانرود’ آن را مشروب سازد و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ لَ)
تأنیث بطل و از آن است: کانت فلانه شجاعه بطله. ج، بطلات. (از اقرب الموارد).
زن دلیر. (منتهی الارب) (آنندراج) : امراه بطله، زن شجاع دلاور. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ طِلْ لَ)
جمع واژۀ طلیل. (متن اللغه) (تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به طلیل شود
جمع واژۀ طلیل. (منتهی الارب). رجوع به طلیل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَهْ)
واد اطله، وادی بی آب. ج، طله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابله شدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابله و نادان شدن. (آنندراج) ، استعمال البله. خود را بگولی زدن. (از قطر المحیط). خود را احمق نمودن بی آنکه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بدون راهنما و پرسش از راه به یکسو شدن. (از قطر المحیط). تبله المفازه، تعسف من غیر هدایه و لامسئله. (از اقرب الموارد). بی راه رفتن بدون راهنما و استفسار از کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گم شده را جستن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سوگند راست کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تحله یمین، تحلیل یمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشادن سوگند را به استثناء یا به کفاره یا کفارۀ سوگند دادن. (منتهی الارب). راست کردن سوگند. (آنندراج). کفارۀ سوگند را دادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، حلال کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). رجوع به تحلیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توله
تصویر توله
بچه سگ، بچه شغال سرگشته و بی خود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خرده سفال، سفال خرد شده گلوله کوچک سنگی با بلوری که اطفال با آن بازی می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخله
تصویر تخله
تراشه، عصا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدله
تصویر تدله
دل ربودگی خرد پریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلق
تصویر تطلق
گشاده رویی، روانسخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلع
تصویر تطلع
چشم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلس
تصویر تطلس
تباهش نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلب
تصویر تطلب
پیاپی جستن یا جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپله
تصویر تپله
یا تپله گاو. مدفوع گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطله
تصویر بطله
زن دلیر وشجاع ودلاور
فرهنگ لغت هوشیار
عطلت در فارسی بیکار گی فرغیش، آسوده روز (روز تعطیل)، بیکاری بیکار ماندن، بی پیرایگی: در زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجله
تصویر تجله
بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبله
تصویر تبله
ابله شدن، نادان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاله
تصویر تاله
پارسائی، خداپرستی بیخود، سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیله
تصویر تیله
((لِ))
گلوله کوچک سنگی یا شیشه آبی که کودکان با آن بازی کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توله
تصویر توله
((لِ))
نوزاد سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخله
تصویر تخله
((تَ لَ))
نعلین، عصا، تراشه و ریزه هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأله
تصویر تأله
((تَ أَ لِّ))
پرستیدن، خدا شدن، الاهیت را به خود بستن، خداپرستی، پارسایی
فرهنگ فارسی معین