جدول جو
جدول جو

معنی تطعم - جستجوی لغت در جدول جو

تطعم
(اِءْ تِ)
چشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). چشیدن. یقال: تطعم تطعم، یعنی بچش تا اشتها پیدا شود، پس بخور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تطعم
چشیدن
تصویری از تطعم
تصویر تطعم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطعم
تصویر مطعم
جای غذا خوردن، خوراک، خوردنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنعم
تصویر تنعم
به نعمت رسیدن، به نازونعمت پرورش یافتن، مال و ثروت پیدا کردن، تفاخر، جلوه فروشی، برای مثال آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد (حافظ - ۳۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
فایق برآمدن یاران را در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بلندی جستن بر یاران بسخن. (شرح قاموس). رجوع به تاج العروس ج 8 ص 217 و ذیل اقرب الموارد ص 74 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
بشگفتی آوردن. (از قطر المحیط) : تثعمتنی ارض، در شگفت آورد مرافلان زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوش آمد مرا. (شرح قاموس). رجوع به ذیل اقرب الموارد ص 75 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کراهیت داشتن طعام. (تاج المصادر بیهقی). ناخوش داشتن طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندوهگین گردیدن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناخوش داشتن صحبت کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فلان یتطهم عنا، ای یستوحش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آواز دادن عود (شتر کلان). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، طمع کردن در چیزی. (اقرب الموارد). طمع کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
خفی و نهان گفتن سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). التیاث در سخن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
داخل کردن کبوتر نر دهن را در دهن کبوتر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دروغ بربستن و کاذب گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). تکذب. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، به تکلف زعامت بر خود بستن و خود را زعیم دانستن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
آرزومند و حریص شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
شاخی را به شاخ درخت دیگر پیوند دادن، پرمغز گردیدن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
از اعلام است. (منتهی الارب). تنعم و تنعمه، دو قریه اند از اعمال صنعا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَوْ وُ)
به ناز زیستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). فراخ و آسان زندگانی گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مانند ترفّه و تمتع. (از اقرب الموارد). به ناز و نعمت پرورده شدن. (غیاث اللغات). به ناز و نعمت زیستن. (آنندراج). زندگانی فراخ و آسان وناز و نعمت. (ناظم الاطباء). ج، تنعمات:
در نعمت تو اهل هنر در تنعمند
تو هم ز نعمت هنر اندر تنعمی.
سوزنی.
به تنعم جهلا را مستای
که ستودن به علوم و حکم است.
خاقانی.
اسکندر و تنعم و ملک دوروزه عمر
خضرو شعار مفلسی و عمر جاودان.
خاقانی.
تا از جمال مهد تو شروان جمال یافت
قحطش همه نعیم و نیازش تنعم است.
خاقانی.
در شبستان مرگ شد زآن پیش
که به بستان به صد تنعم شد.
خاقانی.
از تنعم نخفتی و به ترنم گفتی... (گلستان).
آنکه در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست ؟
(گلستان).
دوام عیش و تنعم نه شیوۀ عشق است
اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی.
حافظ.
- اهل تنعم، کسانی که در ناز و نعمت و فراغ بال بسر برند. صاحبان نعمت و آسایش: و این (افراط طمث) بیشتر، اهل تنعم را افتد که غذا نیک خورند و کاری با رنج نکنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- در تنعم بودن، در ناز و نعمت بودن. (ناظم الاطباء). رجوع به دیگر ترکیبهای تنعم شود.
، جستن، یقال: تنعمه بالمکان، ای طلبه، برهنه پای رفتن، ستیهیدن به راندن ستور، یقال: تنعم قدمه، ای ابتذلها، سازواری کردن، یقال: اتیت ارضهم فتنعمتنی، ای وافقتنی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قرنفل. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
مرد نیک خورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
آن که میخوراند و آن که طعام میدهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
بختور و مرزوق. (منتهی الارب). مرد بختور و مرزوق. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرزوق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَعْ عِ)
شیری که گرفته باشد در مشک شیرینی و خوشبویی را. (منتهی الارب) (آنندراج). شیری که در مشک مزه و خوشبویی گرفته باشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، شتر و ناقه با مغز استخوان و با پیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَعْ عِ)
چشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چشنده و نوشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطعم شود
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
خویشتن را نادان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجاهل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطعم
تصویر مطعم
طعام، خوردن، آنچه که خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثعم
تصویر تثعم
بشگفتی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنعم
تصویر تنعم
به ناز زیستن، فراخ و آسان زندگی کردن سخن نرم گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفعم
تصویر تفعم
شکفتن شکوفیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطعیم
تصویر تطعیم
پیوند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطغم
تصویر تطغم
تجاهل، خوشتن را نادان نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطمع
تصویر تطمع
آرزومند و حریص شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطهم
تصویر تطهم
بی نواسی (نواس اشتها)، شست و شوی، ناخوشایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطعم
تصویر مطعم
((مَ عَ))
جای غذا خوردن، خوراک، طعام، جمع مطاعم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنعم
تصویر تنعم
((تَ نَ عُّ))
به ناز و نعمت زیستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طعم
تصویر طعم
مزه
فرهنگ واژه فارسی سره
بی نیازی، تمکن، تمول، توانگری، ثروتمندی، دارایی، دولتمندی، غنا، مالداری، مکنت، نعمت
متضاد: فقر، تن آسانی، نازپروردگی، رفاه زدگی، شادخواری، نیک زیستن، به نعمت رسیدن، متنعم بودن
متضاد: فقر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رستوران، غذاخوری، قهوه خانه، کافه
فرهنگ واژه مترادف متضاد