تصویر بدون رنگ، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، پی ریزی کردن، بنا نهادن، نقشه، مطلب، در علوم ادبی خلاصۀ حوادث یک داستان، در علوم سیاسی قانونی که برای مطالعه و تصویب تهیه می شود، دور انداختن، حذف کردن، ویژگی آنچه به زور و اجبار فروخته شود طرح افکندن: طرح ریختن، بنیان نهادن، پی افکندن طرح ریختن: کنایه از برای کاری برنامه ریزی کردن، چیزی را از روی نقشه ساختن، نقشۀ ساختن چیزی را کشیدن طرح کردن: نقشۀ چیزی یا کاری را کشیدن، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، فروختن، دور انداختن، رها کردن، تحقیر کردن
تصویر بدون رنگ، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، پی ریزی کردن، بنا نهادن، نقشه، مطلب، در علوم ادبی خلاصۀ حوادث یک داستان، در علوم سیاسی قانونی که برای مطالعه و تصویب تهیه می شود، دور انداختن، حذف کردن، ویژگی آنچه به زور و اجبار فروخته شود طرح افکندن: طرح ریختن، بنیان نهادن، پی افکندن طرح ریختن: کنایه از برای کاری برنامه ریزی کردن، چیزی را از روی نقشه ساختن، نقشۀ ساختن چیزی را کشیدن طرح کردن: نقشۀ چیزی یا کاری را کشیدن، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، فروختن، دور انداختن، رها کردن، تحقیر کردن
گشاده شدن و فروهشته شدن موی. (ناظم الاطباء) ، خارج شدن و رفتن مرد از مکان. (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، تسرح کتان، تخلص بعض آن از بعضی دیگر. (از المنجد) ، زدوده شدن اندوه از کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
گشاده شدن و فروهشته شدن موی. (ناظم الاطباء) ، خارج شدن و رفتن مرد از مکان. (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، تسرح کتان، تخلص بعض آن از بعضی دیگر. (از المنجد) ، زدوده شدن اندوه از کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
افکنده شده و دور کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطریح شود، نااستوارخلقت. (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، قول مطرح، قولی که بدان توجه نشود. (از اقرب الموارد) ، بنای طویل و دراز. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
افکنده شده و دور کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطریح شود، نااستوارخلقت. (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، قول مطرح، قولی که بدان توجه نشود. (از اقرب الموارد) ، بنای طویل و دراز. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جای انداختن چیزی. ج، مطارح. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جای و مقام و محل و جای نهادن چیزی وجای طرح. (ناظم الاطباء). جایی که چیزی در آن اندازند. (از اقرب الموارد) ، جایگاه. قرارگاه. خاصه جائی که حیوانات در آن بسر برند: هر روز شدی و گوسفندی در مطرح آن سگان فکندی. نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 17). زاهد قدری گیاه سوده از مطرح آهوان دروده. نظامی. شاه در مطرح ایستاده چو شیر استرش رقص بر گرفته به زیر. نظامی. ، کمینگاه طرح شکار. (گنجینۀ گنجوی) : که چون بایدم مطرحی ساختن شکاری در آن مطرح انداختن. نظامی (از گنجینۀ گنجوی). ، دربیت زیر، اسم آلت و اینجا کمان مقصود است و تنگی مطرح اشاره به کشیدن کمان است چون هنگام کشیدن پهنای آن تنگ میشود. (حاشیۀ هفت پیکر چ وحید ص 24) : تنگی مطرحش به تیر دو شاخ کرده بر شیر شرزه گور فراخ. نظامی (هفت پیکر ایضاً). ، کیسه و ظرف صیادان که صید را گرفته در آن نگاهدارند. (غیاث) (آنندراج). کیسه و خریطه ای که صیادان صید را گرفته در آن نگاهدارند. (ناظم الاطباء) ، مفرش. ج، مطارح. (اقرب الموارد). - مطرح کردن، به میان آوردن بحثی را. پیش کشیدن موضوعی را برای بررسی و تحقیق. به شور گذاشتن: امروز وزیر دارائی لایحۀ بودجۀ کشور را در هیئت دولت یا مجلس... مطرح کرد
جای انداختن چیزی. ج، مطارح. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جای و مقام و محل و جای نهادن چیزی وجای طرح. (ناظم الاطباء). جایی که چیزی در آن اندازند. (از اقرب الموارد) ، جایگاه. قرارگاه. خاصه جائی که حیوانات در آن بسر برند: هر روز شدی و گوسفندی در مطرح آن سگان فکندی. نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 17). زاهد قدری گیاه سوده از مطرح آهوان دروده. نظامی. شاه در مطرح ایستاده چو شیر استرش رقص بر گرفته به زیر. نظامی. ، کمینگاه طرح شکار. (گنجینۀ گنجوی) : که چون بایدم مطرحی ساختن شکاری در آن مطرح انداختن. نظامی (از گنجینۀ گنجوی). ، دربیت زیر، اسم آلت و اینجا کمان مقصود است و تنگی مطرح اشاره به کشیدن کمان است چون هنگام کشیدن پهنای آن تنگ میشود. (حاشیۀ هفت پیکر چ وحید ص 24) : تنگی مطرحش به تیر دو شاخ کرده بر شیر شرزه گور فراخ. نظامی (هفت پیکر ایضاً). ، کیسه و ظرف صیادان که صید را گرفته در آن نگاهدارند. (غیاث) (آنندراج). کیسه و خریطه ای که صیادان صید را گرفته در آن نگاهدارند. (ناظم الاطباء) ، مفرش. ج، مطارح. (اقرب الموارد). - مطرح کردن، به میان آوردن بحثی را. پیش کشیدن موضوعی را برای بررسی و تحقیق. به شور گذاشتن: امروز وزیر دارائی لایحۀ بودجۀ کشور را در هیئت دولت یا مجلس... مطرح کرد
راه کردن و راه یافتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سیر کردن بسوی کسی و رسیدن بدو، راه خواستن برای امری. (از اقرب الموارد) ، عبور کردن از یکدیگر در راه ومزاحم شدن و اذیت کردن، مسافرت نمودن. منشعب شدن و جدا شدن. (ناظم الاطباء) ، شکسته شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مقابلی و جدایی و بی قراری و مقابلی الفاظ مترادف. (ناظم الاطباء)
راه کردن و راه یافتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سیر کردن بسوی کسی و رسیدن بدو، راه خواستن برای امری. (از اقرب الموارد) ، عبور کردن از یکدیگر در راه ومزاحم شدن و اذیت کردن، مسافرت نمودن. منشعب شدن و جدا شدن. (ناظم الاطباء) ، شکسته شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مقابلی و جدایی و بی قراری و مقابلی الفاظ مترادف. (ناظم الاطباء)
بسیار اوکندن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار بیوکندن. (زوزنی). افکندن و دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند کردن بنا. (تاج المصادر بیهقی). طویل و دراز ساختن بنا را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بسیار اوکندن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار بیوکندن. (زوزنی). افکندن و دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند کردن بنا. (تاج المصادر بیهقی). طویل و دراز ساختن بنا را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بمعنی تنبل. (قاموس کتاب مقدس). ابن ماخور از اجداد حضرت رسول علیه السلام. (انساب سمعانی ص 4 پ). در تورات این نام به آزر پدر حضرت ابراهیم اطلاق شده است. (قاموس الاعلام ترکی). پدر ابراهیم خلیل علیه السلام. (منتهی الارب). پدر ابراهیم است که با وی تا حاران مرافقت نموده در آنجا در سن دویست وپنجسالگی وفات نمود در حالیکه ابراهیم پنجاه وهفت ساله بود. (سفر پیدایش 11:31 و 32) (قاموس کتاب مقدس). این کلمه در غالب فرهنگ ها ’تارخ’ ضبط شده است. مؤلف فرهنگ نظام آرد: پدر ابراهیم خلیل است. این لفظ را جهانگیری با ضم و خاء منقوطه ضبط کرده و آن را لفظ پهلوی قرار داده لیکن لفظ مذکور از عبرانی به عربی آمده و در تورات عبرانی ’تارح’ با فتح راء مهمله است مثل عربی، و ایرانیهای قبل از اسلام از ابراهیم و پدرش خبر نداشتند که نامشان در پهلوی باشد، و خود حضرت ابراهیم اهل کلدان بود که زبانش آرامی برادر زبان عربی بوده. در بعضی از کتب تاریخ هم لفظ مذکور مثل ضبط جهانگیری است که باید گفت غلط یا مفرس است. حمداﷲ مستوفی آرد: دمشق از اقلیم چهارم است... در اول ارم بن سام بن نوح بر آن زمین باغی ساخت آنراباغ ارم خواندند پس شدادبن عاد بر آن موضع عمارت فراوان افزود چنانکه بهشت و دوزخ ساخت... پس تارح و هوآزر که پدر ابراهیم خلیل اﷲ بود و وزیر نمرود بود درآن حدود شهر دمشق بساخت. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ص 249). جوالیقی در المعرب آرد: آزر، اسم ابی ابراهیم، قال ابواسحاق: لیس بین الناس خلاف ان اسم ابی ابراهیم ’تارح’ و الذی فی القرآن یدل علی ان اسمه ’آزر’... (المعرب چ قاهره صص 28- 29). ابراهیم پیغمبر که نام اصلی او ’اب رام’ و بعدها ’ابراهام’ بوده اصلاً از نژاد سامی بوده. وی را پسر ’تارح’ و نبیرۀ دهم سام پسر ارشد نوح دانسته اند. (مزدیسنا تألیف محمد معین ص 96). محمد معین، مصحح برهان قاطع در ذیل لغت ’آزر’ آرد: آزر در قرآن سورۀ ’6’ (الانعام) آیۀ 74نام پدر ابراهیم خلیل است، در هیچیک از مدارک قدیمه این نام برای پدر ابراهیم نیامده و نام حقیقی او ’تارح’ یا ’تارخ’ است. فرنکل بدلایلی ’عازر’ و ’آزر’ را مأخوذ از کلمه عبری دانسته گوید آن نام خادم وفادار ابراهیم بود. و نیز نویسندۀ مزبور در برهان قاطع ذیل لغت ’ابرهام’ آرد:... پدرش (ابرهام) تارح از نسل سام بن نوح بود، در هفتادسالگی مبعوث گردید و با زوجه خود ساره و پدر و برادر و برادرزادۀ خویش لوط بحران در ملک جزیره منتقل شد و پس از مرگ پدر به ارض موعود رفت و چندی در شکیم توقف کرد و از آنجا بکنعان بازگشت و وادی حاصلخیز اردن را به لوط داد و خود در مکانی چادر زد. ساره چون عقیم بود کنیز خود هاجر مصریه را بدو تزویج کرد و اسماعیل از او متولد گردید... رجوع به تارخ شود
بمعنی تنبل. (قاموس کتاب مقدس). ابن ماخور از اجداد حضرت رسول علیه السلام. (انساب سمعانی ص 4 پ). در تورات این نام به آزر پدر حضرت ابراهیم اطلاق شده است. (قاموس الاعلام ترکی). پدر ابراهیم خلیل علیه السلام. (منتهی الارب). پدر ابراهیم است که با وی تا حاران مرافقت نموده در آنجا در سن دویست وپنجسالگی وفات نمود در حالیکه ابراهیم پنجاه وهفت ساله بود. (سفر پیدایش 11:31 و 32) (قاموس کتاب مقدس). این کلمه در غالب فرهنگ ها ’تارخ’ ضبط شده است. مؤلف فرهنگ نظام آرد: پدر ابراهیم خلیل است. این لفظ را جهانگیری با ضم و خاء منقوطه ضبط کرده و آن را لفظ پهلوی قرار داده لیکن لفظ مذکور از عبرانی به عربی آمده و در تورات عبرانی ’تارح’ با فتح راء مهمله است مثل عربی، و ایرانیهای قبل از اسلام از ابراهیم و پدرش خبر نداشتند که نامشان در پهلوی باشد، و خود حضرت ابراهیم اهل کلدان بود که زبانش آرامی برادر زبان عربی بوده. در بعضی از کتب تاریخ هم لفظ مذکور مثل ضبط جهانگیری است که باید گفت غلط یا مفرس است. حمداﷲ مستوفی آرد: دمشق از اقلیم چهارم است... در اول ارم بن سام بن نوح بر آن زمین باغی ساخت آنراباغ ارم خواندند پس شدادبن عاد بر آن موضع عمارت فراوان افزود چنانکه بهشت و دوزخ ساخت... پس تارح و هوآزر که پدر ابراهیم خلیل اﷲ بود و وزیر نمرود بود درآن حدود شهر دمشق بساخت. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ص 249). جوالیقی در المعرب آرد: آزر، اسم ابی ابراهیم، قال ابواسحاق: لیس بین الناس خلاف ان اسم ابی ابراهیم ’تارح’ و الذی فی القرآن یدل علی ان اسمه ’آزر’... (المعرب چ قاهره صص 28- 29). ابراهیم پیغمبر که نام اصلی او ’اب رام’ و بعدها ’ابراهام’ بوده اصلاً از نژاد سامی بوده. وی را پسر ’تارح’ و نبیرۀ دهم سام پسر ارشد نوح دانسته اند. (مزدیسنا تألیف محمد معین ص 96). محمد معین، مصحح برهان قاطع در ذیل لغت ’آزر’ آرد: آزر در قرآن سورۀ ’6’ (الانعام) آیۀ 74نام پدر ابراهیم خلیل است، در هیچیک از مدارک قدیمه این نام برای پدر ابراهیم نیامده و نام حقیقی او ’تارح’ یا ’تارخ’ است. فرنکل بدلایلی ’عازر’ و ’آزر’ را مأخوذ از کلمه عبری دانسته گوید آن نام خادم وفادار ابراهیم بود. و نیز نویسندۀ مزبور در برهان قاطع ذیل لغت ’ابرهام’ آرد:... پدرش (ابرهام) تارح از نسل سام بن نوح بود، در هفتادسالگی مبعوث گردید و با زوجه خود ساره و پدر و برادر و برادرزادۀ خویش لوط بحران در ملک جزیره منتقل شد و پس از مرگ پدر به ارض موعود رفت و چندی در شکیم توقف کرد و از آنجا بکنعان بازگشت و وادی حاصلخیز اردن را به لوط داد و خود در مکانی چادر زد. ساره چون عقیم بود کنیز خود هاجر مصریه را بدو تزویج کرد و اسماعیل از او متولد گردید... رجوع به تارخ شود
سرگشته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سرگردان گردیدن در جهان و اینجا و آنجا انداختن خود را و آمدن و رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، فروافتادن در چاه. (از اقرب الموارد)
سرگشته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سرگردان گردیدن در جهان و اینجا و آنجا انداختن خود را و آمدن و رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، فروافتادن در چاه. (از اقرب الموارد)