جدول جو
جدول جو

معنی تطبیخ - جستجوی لغت در جدول جو

تطبیخ
بپختن. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، جنبیدن و بالیدن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترعرع و عقل یافتن کودک. (از اقرب الموارد) ، پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگ شدن بچۀ سوسمار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
نکوهش کردن، سرزنش کردن، نکوهیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبیخ
تصویر طبیخ
هر چیز پخته شده مانند غذا، آجر و گچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
با هم مطابق کردن، دو چیز را با یکدیگر برابر کردن، برابر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(اِءْ)
بناگوارد آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : طنخه اذا تخمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِبْ بی)
خربزه (لغه فی البطیخ). (منتهی الارب) (آنندراج). بطّیخ
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
آلوده شدن. (تاج المصادر بیهقی). به زشتی آلوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبک گردانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آرام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، واچیدن پنبه. (تاج المصادر بیهقی). واخیدن پشم و پنبه. (زوزنی). پیچیدن پنبه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیچیدن پنبه بعد از کمان زدن برای رشتن. (از متن اللغه). تنفیش و توسیع پنبه. (از اقرب الموارد). تنفیش پنبه. (از المنجد) ، سبک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : ’اللهم سبخ عنی الحمی والشده اوالاذی، ای اکشفه عنی و خففه و اما قوله ’فسبخ علیک الهم ّ’، فعلی فیه بمعنی عن. (اقرب الموارد) ، بیارمیدن رگ از درد و جست (ضربان) دردگین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آرمیدن رگ. (از المنجد) : سمع اعرابی یقول: ’الحمدللّه علی تسبیخ العرق و اساغهالریق’. (اقرب الموارد) ، بیارمیدن و سست گردیدن گرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آرمیدن و سست شدن گرما و غضب و جز آنها. (از متن اللغه). سست شدن گرما. (تاج المصادر بیهقی) ، نیک خفتن. (تاج المصادر بیهقی). در خواب سنگین و طولانی شدن. (از متن اللغه). بخواب سنگین خفتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فارغ بودن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تباعد در زمین. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
مشک را به چوب خانه آویختن و دوغ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیفه بر دیبا دوختن تا فراخ شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبابه یا بنیقه افزودن خیاط بر جامه جهت فراخ شدن. (از اقرب الموارد) ، درز مشک را به دوال دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گل اندود کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پر کردن مشک و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). پر کردن مشک و دلو را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر کردن دلو. (از اقرب الموارد) ، پلید گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نجس کردن ظرف را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درگرفتن تمامۀ چیزی را وشامل گشتن، پوشیدن ابر هوا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روی زمین فراگرفتن باران. (تاج المصادر بیهقی). فروگرفتن آب زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). همه جا رسانیدن ابر باران را و همه زمین فروگرفتن آب باران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، هر دو دست در میان ران نهادن در رکوع. (تاج المصادر بیهقی). دست میان دو ران نهادن در رکوع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر بندگاه آمدن شمشیر یاجدا کردن عضو. (تاج المصادر بیهقی). رسیدن شمشیر برپیوند وقت زدن و جدا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یصمم احیاناً و حیناً یطبق، و قولهم للرجل اذا اصاف الحجه انه یطبق المفصل. (اقرب الموارد) ، هر دو دست معاً برداشتن و نهادن اسب در دویدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تقریب. (از اقرب الموارد) ، سم بر سم نهادن در رفتن و دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برابر کردن و موافق نمودن. (منتهی الارب). مطابقه و مقابله و موافقت و برابر کردن دو چیز با هم. (ناظم الاطباء). موافق گردانیدن چیزی با چیزی و با لفظ دادن مستعمل. (آنندراج) ، طباق. مطابقه. (تعریفات جرجانی) (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به طباق شود، ایراد دلیل بر وجه مدعی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
دهل نواختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبل زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گوژ کردن پشت را و سر پست فرودآوردن و سرین بیرون کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدبیح. (المنجد). پشت خم دادن و سر زیر افکندن. مرادف تدبیح است. (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرزنش کردن. (زوزنی) (دهار). نکوهیدن و بیم و تهدید کردن و سرزنش نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملامت و سرزنش کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). ملامت و نکوهش وسرزنش. (ناظم الاطباء). نکوهش. توکیس. عذل. لوم. ملامت. سرزنش کردن. سرزنش. سرکوفت. سراکوفت. تعییر. تعنیف. نکوهیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نوآموز را ذکر تحسین و زه
ز توبیخ و تهدید استاد به.
(بوستان).
شنیدم سر از فرمان ملک باززد... بفرمود تا مضمون خطاب را به زجر و توبیخ از وی مستخلص کردند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثِ)
پر کردن کسی را به پیه و گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاییدن و مداومت کردن عذاب بر کسی چندان که او را بکشت و هلاک کرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاییدن و مداومت کردن شکنجه کسی را تا هلاک وی. (از اقرب الموارد) ، آلوده کردن کسی را به قولی یا به فعلی زشت. (تاج المصادر بیهقی). بکار زشت آلودن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشنام دادن و ستیهیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
موافق گردانیدن چیزی با چیزی، برابر کردن و موافق نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیخ
تصویر طبیخ
پخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیخ
تصویر تابیخ
سرزنش و ملامت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
سرزنش کردن، نکوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیخ
تصویر تسبیخ
سبک گرداندن، آراماندن آرام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیب
تصویر تطبیب
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیع
تصویر تطبیع
خود پروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیل
تصویر تطبیل
دهل نوازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدبیخ
تصویر تدبیخ
سر به زیر افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطیخ
تصویر تطیخ
آلایش زشت
فرهنگ لغت هوشیار
ریش سپید گرداندن کد خدا برگزیدن، ریش سپید خواندن ریش سپید دانستن پیر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
((تُ))
نکوهیدن، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
((تَ))
برابر ساختن دو چیز با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
برابرسنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
نکوهش، سرزنش
فرهنگ واژه فارسی سره
مطبوخ
متضاد: حاضری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنبیه، گوشمالی، مجازات
متضاد: تشویق، سرزنش، شماتت، قدح، مواخذه، مذمت، ملامت، نکوهش، نکوهیدن، سرزنش کردن
متضاد: ستودن، مدح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برابرسازی، مقابله، مقایسه، وفق، مطابقت، برابری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اقتباس، پیاده سازی
دیکشنری اردو به فارسی