جدول جو
جدول جو

معنی تطبج - جستجوی لغت در جدول جو

تطبج
سخنهای گوناگون و رنگارنگ گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفنن و تنوع در کلام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطبب
تصویر تطبب
طبابت کردن، طبابت، شغل و عمل طبیب، تشخیص و درمان بیماری، معالجۀ بیماران
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تثبج الراعی بالعصاء، گذاشتن راعی عصا را بر پشت و هر دو دست را بدان بند کردن و آویختن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ قَ)
محکم و استوار شدن حماقت، زدن بر هر چیز میان کاواک مانند سر و نحو آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
آماسیدن استخوان و بلندشدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تورم استخوان. (از اقرب الموارد). رجوع به انتباج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گلیم سیاه پوشیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : کالحبشی التف او تسبجا. (عجاج اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ لُ)
برآماهیدن. (تاج المصادر بیهقی). آماسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تورم. (اقرب الموارد). مشابه به آماس شدن چه بهج بفتحتین آماسیدن است و با تفعل برای تشبیه آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). آماس. (ناظم الاطباء). نزد اطباء عبارت از ورمی است که هنگام بسودن دست به موضع ورم احساس نرمی شود. و اگر در موقع بسودن دست موضع ورم نرم نباشد و برآمدگی مقاوم حس لمس داشته باشد آن را نفخه نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
پزشکی نمودن. (زوزنی). طبابت و پزشکی کردن کسی که علم طب نمیداند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، علاج کردن، پزشک خواستن برای کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خوی کسی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر کردن مشک و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). پر گردیدن آوند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطبع النهر کذلک. (منتهی الارب). پر گردیدن نهر. (از اقرب الموارد) ، بتکلف و بخلاف طبع کردن کار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و یقال: الطبع یغلب التطبع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
با پوشش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تو بر تو پوشیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، برابر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یقال: ’اطبقه فتطبق و طبقه فانطبق’، ای جعله مطبقاً فصار کذلک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گیاهی را نامند که به تازی عشقه گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مهربان شدن بر بچۀ خود: تربّجت علی ولدها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهربان شدن ناقه بر بچۀ خود. (اقرب الموارد) ، تبلد. (اقرب الموارد) (المنجد) ، کند شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تحیر. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تطبق
تصویر تطبق
برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبج
تصویر تهبج
متورم شدن، ورم احساس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبج
تصویر تنبج
آماسیدن استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبب
تصویر تطبب
خود را طبیب وانمود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبع
تصویر تطبع
پر شدن خویگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبج
تصویر تهبج
((تِ هَ بُّ))
آماسیدن، آماس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبب
تصویر تطبب
((تَ طَ بُّ))
طبابت کردن، پزشکی کردن
فرهنگ فارسی معین