جدول جو
جدول جو

معنی تضییع - جستجوی لغت در جدول جو

تضییع
ضایع کردن، تلف کردن، مهمل و بیکار ساختن چیزی
تصویری از تضییع
تصویر تضییع
فرهنگ فارسی عمید
تضییع
ضایع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مهمل و هیچکاره گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ضایعکردگی و اتلاف. (ناظم الاطباء) : و هیچ خردمند تضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد. (کلیله و دمنه). و تضییع منفعتی از آن جهت. (کلیله و دمنه). تضییع نفایس اموال و احتمال تحکمات فاسد لشکر بر تحفظ خانه و موافقت برادر و رعایت مصلحت کلی راجح دید. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 190) ، بی تیمار گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در مثل: الصیف ضیعت اللبن، بکسر تاء اگرچه بدان به مذکر و جمع خطاب کنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و در مجمعالامثال، فی الصیف ضیعت اللبن نیز روایت شده، برای کسی مثل زنند که خود فرصتی مناسب را از دست داده است، سپس در پی بدست آوردن آن برمی آید
لغت نامه دهخدا
تضییع
ضایع و مهمل گردانیدن
تصویری از تضییع
تصویر تضییع
فرهنگ لغت هوشیار
تضییع
((تَ))
ضایع کردن، تباه ساختن، مهمل و بیکار کردن
تصویری از تضییع
تصویر تضییع
فرهنگ فارسی معین
تضییع
اتلاف، تباه سازی، حیف ومیل، ضایع سازی، هدر، هدر دادن، تلف کردن، ضایع کردن، ازبین بردن، پایمال کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشییع
تصویر تشییع
در مراسم دفن مرده شرکت کردن و دنبال جنازه رفتن، بدرقه رفتن، به قصد وداع دنبال کسی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضییق
تصویر تضییق
تنگ کردن، سخت گرفتن به کسی، در تنگنا قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تقصیر کردن. (تاج المصادر بیهقی). کوتاهی نمودن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزدیک به غروب شدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مهمان فرود آوردن و مهمانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). مهمان را فرود آوردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). مهمانی کردن. (دهار). مهمان داشتن کسی را، به فروشدن نزدیک گشتن آفتاب، میل دادن چیزی را به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضدتوسیع. (اقرب الموارد) ، کار تنگ فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). کار تنگ گرفتن. (از زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تنگ گرفتن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بپارۀ نان برداشتن روغن را. (ناظم الاطباء). تیعالسمن، بمعنی تاع السمن است. (منتهی الارب) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
عاجز گشتن قوم از کاری که قصد آن داشتند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بر هیئت پهلو نقش کردن جامه. (تاج المصادر بیهقی). نگارین کردن جامه را به شکل اضلاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح علم ریاضی و نجوم) پهلو کردن است و معنی او آن است که مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که از او بجای آمد چون او به دو بار به دو درزدند همچون آن مکعب (3 * 3 * 3) که بیست وهفت است که ضلع او سه است که از وی آمد چون دو بار بر سه زده آمد و گاهگاه این ضلع را کعب خوانند. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 43). و رجوع به تکعیب شود
لغت نامه دهخدا
نزدیک گشتن آفتاب به فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). غروب کردن یا نزدیک به غروب رسیدن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوب ناپختن شیره را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، وقت فرودآوردن از دیگدان رسیدن دیگ را، قریب به پویه دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بکاه گل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گل اندودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گل اندودن دیوار. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آلودن بدن به پیه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیه مالیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). طلا کردن سفینه به قیر. (ازمتن اللغه). قیراندودن سفینه یا خیک را. (از اقرب الموارد). روغن یا قیر اندودن چیزی را. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از پی مسافر و جنازه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآمدن با کسی تا وداع کند او را و برساند او را بمنزل و گسیل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پس مسافر و جنازه رفتن. (آنندراج). خارج شدن با کسی تا با وی وداع کندو او را بمنزلش برساند. (از اقرب الموارد) ، دلیر گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). شجاع و دلیر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آتش به هیمه ریزه تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافروختن آتش را به هیزم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فروزانیدن آتش را. (آنندراج) ، به آتش سوختن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). سوختن چیزی را به آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آشکارا کردن. (دهار) ، چیزی را به چیزی نیرو دادن، دعوی شیعه بودن کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بددل شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (از اقرب الموارد) ، یازیدن ستور بازوها را در رفتن، حائل گشتن میان کسی و میان آن چیزی که او قصد رمی او کرده بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
فراهم آمدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، پاکیزه و افزون شدن طعام و جز آن، پاکیزه وافزون گردانیدن طعام و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جنبیدن نافه و دمیدن بوی آن و پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضوع. (زوزنی) (اقرب الموارد). و رجوع به تضوع شود
لغت نامه دهخدا
شیر به آب آمیخته کسی را دادن. (تاج المصادر بیهقی). نوشانیدن کسی را شیر تنک آب آمیخته. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیر تنک آب آمیخته نوشانیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شیر به آب آمیختن. (از زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). آب آمیختن شیر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آمیختن شیر به آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تضییعات
تصویر تضییعات
جمع تضییع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضییع کردن
تصویر تضییع کردن
تباهاندن ضایع کردن تباه ساختن، مهمل و بیکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضییع شدن
تصویر تضییع شدن
تباهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسییع
تصویر تسییع
گل اندودن، چرب کردن تن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشییع
تصویر تشییع
از پی مسافر و جنازه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضییف
تصویر تضییف
مهمان داشتن مهمانی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضییق
تصویر تضییق
تنگ کردن، تنگ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضییف
تصویر تضییف
((تَ))
مهمان داری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضییق
تصویر تضییق
((تَ))
تنگ کردن، تنگ گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشییع
تصویر تشییع
((تَ))
بدرقه رفتن، جنازه را تا محل دفن همراهی کردن
فرهنگ فارسی معین
بدرقه، مشایعت، همراهی
متضاد: استقبال، دنبال جنازه رفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنگنا، تنگی، فشار، تنگ کردن، درمضیقه افکندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هدردادن، تلف کردن، ضایع کردن، از بین بردن، نابود کردن، پایمال کردن، تباه ساختن، حیف ومیل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد