جدول جو
جدول جو

معنی تضمنی - جستجوی لغت در جدول جو

تضمنی
(تَضَمْ مُ)
مقدر و محذوف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تضمنی
منسوب و مربوط به تضمن. یا دلالت تضمنی. دلالت لفظ است بر جزئی از معنی موضوع له خود مانند دلالت (اسنان) بر (حیوان ناطق)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تضمن
تصویر تضمن
چیزی را جزء خود درآوردن، دربرداشتن، شامل بودن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمنی
تصویر تمنی
تمنا، آرزو کردن، خواهش کردن، درخواست، خواهش، آرزو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضمین
تصویر تضمین
برعهده گرفتن تاوان و غرامت، تاوان دادن، در پناه خود درآوردن، چیزی را در ظرفی قرار دادن، گنجانیدن، در علوم ادبی آوردن یک بیت یا مصراع از شاعر دیگر در شعر خود. اگر آن شعر از شاعر معروفی باشد حاجت به بردن نام او نیست والا باید به نام گویندۀ آن اشاره کرد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مَ)
دهی است از دهستان برگشلو است که در بخش حومه شهرستان ارومیه و 7 هزارگزی شمال راه ارابه رو امامزاده به ارومیه قرار دارد جلگه و معتدل است و 115 تن سکنه دارد که عده ای از آنها ارامنه و آسوری می باشند. آب آن از شهر چای و چشمه و محصول آنجا غله و انگور و توتون و چغندر و حبوبات است. شغل مردم آنجا زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد و تابستان از آن راه می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
چیزی را به پایندانی فرا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). چیزی را به ضمان دادن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، پذیرانیدن و تاوان دادن او را آن چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پذیرانیدن و ضامن گردانیدن کسی را. (غیاث اللغات) (آنندراج). غرامت دادن کسی چیزی را. (از اقرب الموارد) ، در پناه و جای آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در پناه خود درآوردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، در میان چیزی نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در ظرف قرار دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در ظرف قرار دادن چیزی را. (از اقرب الموارد). چیزی در میان چیزی نهادن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). چیزی را در میان نهادن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح قافیه) در فن عروض وابسته بودن قافیۀ بیت است به مابعد خود بدان سان که بیت بالاستقلال فایدت (معنی) نکند و آن عیب است. (از اقرب الموارد). نوع اول آن است که تمام معنی بیت اول به بیت دوم متعلق باشد و بر آن موقوف. و آن بیت را مضمن خوانند و ضمان مال در شریعت آن است که کسی ذمت خویش را در تعلق دین با ذمت مدیون پیوندد و گویند در ضمان خدا باش یعنی به حفظ و کلائت خدا پیوسته باش و بحکم آنکه استادان صنعت گفته اند که شعر چنان میباید که هر بیت بنفس خویش مستقل باشد و جز در ترتیب معانی و تنسیق سخن بیکدیگر محتاج نباشد، بدین جهت تضمین را عیب شمرده اند. پس هرچند این احتیاج و تعلق بیشتر بود، بیت معیب تر باشد و فی الجمله این معنی در اشعار عرب بیشتر تواند بود برای آن که در شعر تازی می افتد که از یک کلمه بعضی قافیت مصراع اول میشود و بعضی اول مصراع دوم چنانکه گفته اند:
لم ابک للاظعان ولت ام لرس
م مقفر اوحش منهم و درس.
کلمه لرسم را دو نیمه کرده است و رس را قافیۀ درس ساخته و میم را از آخر اسم به اول مصراع دوم برده. و شک نیست که این جنس مضمن قبیح باشد اما چون در اشعار پارسی این جنس تفریقات الا در نظمی که بر سبیل هزل و ظرافت گویند نیفتد چنانکه سوزنی گفته است:
شادمان باد مجلس مستو
فی مشرق حمید دین الجو
هری آن صدر کز جواهرال
فاظ او اهل دین و دانش و دو
لت تفاخر کنند و جای تفا
خر بود زانک از آن جواهر طو
ق مرصع شود بگردن اب
نای ارباب فر و زینت و رو
نق آن طوق هرکه یافت براص
حاب دیوان و دین بود مستو
لی به اقبال و جاه و مجلس می
مون او زانک کلک اوست صنو
بر بستان نظم و نثر و معا
ملت ملک و دین و از هر نو
عی که جویی دروست جمله وبا
ز به آنست مثل او مستو
فی زهی خط و خامۀ تو مسل
سل و مشکین چو زلف لعبت نو
شاد و نوشاد شد بو دی
وان شاه نو اینت شادی نو.
....
توقیف معانی ابیات بر یکدیگر چندان قبیح نباشد که آن رادر معایب شعر باید آورد بلکه از این جنس افتد که سخت بدیع و نادر باشد چنانکه مسعودسعد گفته است:
جوادکفی عادل دلی که در قسمت
ز ظلم و بخل نیامد نصیب او الا
که جام باده به ساقی دهد ز دست تهی
به تیغ سر بزند کلک را نکرده خطا.
و دیگری گفته است:
راست گویی که در دل شعرا
راست گویی که در دو چشم بشر
از پی مدحت تو رست زبان
وز پی دیدن تو خاست بصر.
و از جنس مضمنات آنچه متکلفان شعرای متقدم فراهم نهاده اند و آن را استدراک نام کرده سخت قبیح است هم از روی تضمین و هم از وجه استدراک چنانکه متکلفی گفته است:
نخواهم که باشد ترا خان و مان
نه نیزت که باشد دیه و دودمان
جز آگنده از نعمت و سیم و زر
جز آراسته از کهان و مهان.
، (اصطلاح بدیع) درآوردن بیت دیگران در شعر خویش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تضمین کردن شاعر در شعر خود. (از اقرب الموارد). درآوردن شعر مشهور دیگری را در شعر خود. (غیاث اللغات) (آنندراج). و نوع دوم از تضمین آن است که بیتی یا مصراعی از شعر دیگران در شعر خویش درج کند و این نوع اگردر موضع خویش متمکن باشد و در عذوبت و رونق ماقبل بیفزاید آن را پسندیده دارند چنانکه رشید گفته است و مصراع عنصری را تضمین کرده:
نمود تیغ تو آثار فتح و گفت فلک
چنین نماید شمشیر خسروان آثار.
و باشد که شاعر تنبیه کند در بیت خویش که در این شعر چیزی از گفتۀ دیگران تضمین میکنم چنانکه انوری گفته است:
در این مقابله یک بیت ازرقی بشنو
نه از طریق تنحل بوجه استدلال
زمرد و گیه سبز هر دو همرنگند
و لیک زین به نگین دان کشند و زان بجوال.
و همو گفته است و هم شعر خویش تضمین کرده:
از گفته های خویش سه بیت از قصیده ای
کانجا نه معتبر بود اینجا نه مستعار
آورده ام بصورت تضمین درین مدیح
نز بهر آنک بر سخنم نیست اقتدار
لکن چو سنتی است قدیمی، روا بود
احیاء سنت شعرای بزرگوار
ای فکرت تو مشکل امروز دیده، دی
وی همت تو حاصل امسال داده پار
قادر به حکم بر همه کس آسمان صفت
فایض به جود بر همه کس آفتاب وار
در ابر اگر ز دست تو یک خاصیت نهند
دست تهی برون ندمد هرگز از چنار.
و اگر مثلی سایر در شعر خویش تضمین کند آن را ارسال المثل خوانند چنانکه بلمعالی رازی گفته است:
نادیده روزگارم، از آن رسم دان نیم
آری بروزگار شود مرد رسم دان.
و چنانکه عنصری گفته است:
چنین نماید شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.
و همو گفته است و بیشتر مصاریع امثال است:
فعل آلوده گوهر آلاید
از خم سرکه سرکه پالاید
هر کجا گوهری بدست بدی ست
بدگهر نیک چون تواند زیست
بد ز بدگوهران پدید آید
هر کسی آن کند کزو زاید.
(از المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ مدرس رضوی صص 218- 222) :
و شرایط سخن آرایی در تضمین امثال و تلفیق آیات... تقدیم نموده آید. (کلیله و دمنه).
آورده ام سه بیت به تضمین ز شعر خویش
در مرثیه بنام نریمان برآمده.
خاقانی.
این قطعه کنم بمدح تضمین
کاستاد منم سخنوران را.
خاقانی.
ز گفتۀ قدما بیتی از رهی بشنو
که هست تضمین بر آستین شعر طراز.
کمال اسماعیل.
و رجوع به ترجمان البلاغه چ آتش ص 103 و حدایق السحر چ مرحوم اقبال ص 72 و مرآت الخیال و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
منسوب به تضامن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- شرکت تضامنی، نوعی شرکت تجاری است که هر یک از شرکاء مسؤول تمام بدهی شرکت در مقابل طلبکاران است و بعبارت دیگرطلبکار حق دارد تمام طلب خود را از هر یک از شرکاء مطالبه نماید. مقابل شرکتهای غیرتضامنی که شرکاء بنسبت سهم الشرکۀ خود در مقابل دیون شرکت مسؤولیت دارند. و رجوع به تضامن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تومانی. پول از طلا یا از نقره معادل ده قران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مخفف تومانی. رجوع به تومن و تومان شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به ضمن آن چه که از امری مفهوم گردد به طور اشاره و کنایه فحوائی: تصدیق ضمنی تعهد ضمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنی
تصویر تمنی
آرزو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضمن
تصویر تضمن
در بر گیری، در برداشتن شامل بودن در ضمن داشتن، شمول، جمع تضمنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضامنی
تصویر تضامنی
پایندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضمین
تصویر تضمین
ضامن گردانیدن کسیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضمین
تصویر تضمین
بر عهده گرفتن تاوان، ضمانت کردن، بیتی یا مصراعی که شاعری از شاعر دیگر در شعر خود بیاورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضمن
تصویر تضمن
((تَ ضَ مُّ))
در برداشتن، شامل بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنی
تصویر تمنی
((تَ مَ نِّ))
آرزو کردن، آرزو داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضمین
تصویر تضمین
پایندانی، پشتیبانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تضمینی
تصویر تضمینی
پشتیبان
فرهنگ واژه فارسی سره
ضمانت شده، تضمین شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پشتوانه، وثیقه، پایندانی، پذرفتاری، تعهد، ضمانت، کفالت، ضامن شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
Tacit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
tacite
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
암묵적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
tersirat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
मौन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
impliciet
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
stillschweigend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
tácito
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
tacito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
tácito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
milczący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
мовчазний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
молчаливый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ضمنی
تصویر ضمنی
סמוי
دیکشنری فارسی به عبری