از ’ض ف ف’، انبوهی کردن و گرد آمدن بر آب و جز آن وقت سبک گردیدن حال آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سبک گردیدن احوال قوم و انبوهی کردن و گردآمدن آنها بر آب. (از قطر المحیط)
از ’ض ف ف’، انبوهی کردن و گرد آمدن بر آب و جز آن وقت سبک گردیدن حال آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سبک گردیدن احوال قوم و انبوهی کردن و گردآمدن آنها بر آب. (از قطر المحیط)
دو چند شونده. (آنندراج). دو چندان شده. (ناظم الاطباء) : بدین سبب استشعار سلطان زیادت شد و فزع و بیم متضاعف. (جهانگشا). هر روز قوت زیاده تر و شوکت و عظمت، متضاعف و عدد بیشتر می شد. (تاریخ قم ص 253) ، دو چندان کننده. (آنندراج). دو چندان کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تضاعف شود
دو چند شونده. (آنندراج). دو چندان شده. (ناظم الاطباء) : بدین سبب استشعار سلطان زیادت شد و فزع و بیم متضاعف. (جهانگشا). هر روز قوت زیاده تر و شوکت و عظمت، متضاعف و عدد بیشتر می شد. (تاریخ قم ص 253) ، دو چندان کننده. (آنندراج). دو چندان کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تضاعف شود
دو چند. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). دوچندان. (دهار). هرچیز دوچندان شده و دوبرابر و افزون. (ناظم الاطباء) : هرچند، معنی جرایم او به معاذیر اجوف و تهاونهای معتل مضاعف گشته است. (جهانگشای جوینی). گوید هر یکی را از شماو ایشان عذاب مضاعف و مکرر است. (تفسیر نسفی سورۀ 7 آیۀ 38). ای پروردگار ما ایشان را به عذاب مضاعف گرفتار کن. (تفسیر نسفی سورۀ 33 آیۀ 68). آنها راست جزای مضاعف بدانچه کردند. (تفسیر نسفی سورۀ 34 آیۀ 37). چون مخالفان اضعاف مضاعف قزلباش بودند، اثری بر سعی و کوشس ایشان مترتب نشده. (عالم آرا ص 231). - مضاعف شدن، دوچندان شدن: مضاعف شود عذاب مهتران بر عذاب کهتران. (تفسیر نسفی سورۀ 11آیۀ 20). مضاعف شود بر وی عذاب روز قیامت. (تفسیر نسفی سورۀ 25 آیۀ 69). - مضاعف کردن، دوچندان نمودن و دوبرابر کردن و ضعف کردن. (ناظم الاطباء) : خدای تعالی... آن را مضاعف کند. (تفسیر نسفی سورۀ 4 آیۀ 40) مضاعف کرده شود مر ایشان را. (تفسیر نسفی سورۀ 57آیۀ 18). اگر یک نیکی بود از بندۀ مؤمن آن را مضاعف کند. (از کشف الاسرار ج 2 ص 505). یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چندانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است. (گلستان). - مضاعف گردانیدن، دوچندان ساختن: مضاعف گرداندش خدای تعالی به اصناف بسیار فراوان. (تفسیر نسفی سورۀ 2 آیۀ 245). گویند ای پروردگار ما هرکه ما را این پیش آورد مضاعف گردان وی را عذاب در آتش سوزان. (تفسیر نسفی سورۀ 38آیۀ 61). وام دهیت خدای را عز و جل وام نیکو مضاعف گرداند آن مر شما را. (تفسیر نسفی سورۀ 64 آیۀ 16). - وردالمضاعف، گل صدبرگ. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به گل صدبرگ شود. - نرگس مضاعف، نرگس پرپر: برای دیدن او نرگس مضاعف را دو چشم گوئی در بوستان چهار شده ست. سیدحسن غزنوی. ، (اصطلاح حساب) دوبرابر کردن عدد را مضاعف گویند، مانند ضرب کردن دو عدددر یکدیگر. و رجوع به مفتاح المعاملات چ بنیاد فرهنگ ص 45 و شمارنامه چ بنیاد ص 11 و ترجمه مفاتیح العلوم چ بنیاد ص 179 و ضعف شود، (اصطلاح صرف زبان عرب) فعلی را گویند، اعم از ثلاثی مجرد یا مزید فیه، که عین الفعل و لام الفعل آن از یک جنس باشد مانند: ’رد’ و ’حد’ و اگر فعل رباعی باشد باید فاءالفعل و لام الفعل اول آن و همچنین عین الفعل و لام الفعل ثانی از یک جنس باشد. مثل: زلزل و تقلقل. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 888). و رجوع به تعریفات جرجانی شود، مرحوم دهخدا این کلمه را معادل ’پرولی فر’ فرانسوی گرفته است و آن ازگلهائی است که ’دم گل’ آنها بر زبر تخمدان گل به رشد خود ادامه میدهد و از گلبرگها و کاس برگ می گذرد و نمو می کند و شکوفه می دهد و با گلهای پربرگی احاطه می گردد
دو چند. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). دوچندان. (دهار). هرچیز دوچندان شده و دوبرابر و افزون. (ناظم الاطباء) : هرچند، معنی جرایم او به معاذیر اجوف و تهاونهای معتل مضاعف گشته است. (جهانگشای جوینی). گوید هر یکی را از شماو ایشان عذاب مضاعف و مکرر است. (تفسیر نسفی سورۀ 7 آیۀ 38). ای پروردگار ما ایشان را به عذاب مضاعف گرفتار کن. (تفسیر نسفی سورۀ 33 آیۀ 68). آنها راست جزای مضاعف بدانچه کردند. (تفسیر نسفی سورۀ 34 آیۀ 37). چون مخالفان اضعاف مضاعف قزلباش بودند، اثری بر سعی و کوشس ایشان مترتب نشده. (عالم آرا ص 231). - مضاعف شدن، دوچندان شدن: مضاعف شود عذاب مهتران بر عذاب کهتران. (تفسیر نسفی سورۀ 11آیۀ 20). مضاعف شود بر وی عذاب روز قیامت. (تفسیر نسفی سورۀ 25 آیۀ 69). - مضاعف کردن، دوچندان نمودن و دوبرابر کردن و ضعف کردن. (ناظم الاطباء) : خدای تعالی... آن را مضاعف کند. (تفسیر نسفی سورۀ 4 آیۀ 40) مضاعف کرده شود مر ایشان را. (تفسیر نسفی سورۀ 57آیۀ 18). اگر یک نیکی بود از بندۀ مؤمن آن را مضاعف کند. (از کشف الاسرار ج 2 ص 505). یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چندانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است. (گلستان). - مضاعف گردانیدن، دوچندان ساختن: مضاعف گرداندش خدای تعالی به اصناف بسیار فراوان. (تفسیر نسفی سورۀ 2 آیۀ 245). گویند ای پروردگار ما هرکه ما را این پیش آورد مضاعف گردان وی را عذاب در آتش سوزان. (تفسیر نسفی سورۀ 38آیۀ 61). وام دهیت خدای را عز و جل وام نیکو مضاعف گرداند آن مر شما را. (تفسیر نسفی سورۀ 64 آیۀ 16). - وردالمضاعف، گل صدبرگ. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به گل صدبرگ شود. - نرگس مضاعف، نرگس پرپر: برای دیدن او نرگس مضاعف را دو چشم گوئی در بوستان چهار شده ست. سیدحسن غزنوی. ، (اصطلاح حساب) دوبرابر کردن عدد را مضاعف گویند، مانند ضرب کردن دو عدددر یکدیگر. و رجوع به مفتاح المعاملات چ بنیاد فرهنگ ص 45 و شمارنامه چ بنیاد ص 11 و ترجمه مفاتیح العلوم چ بنیاد ص 179 و ضعف شود، (اصطلاح صرف زبان عرب) فعلی را گویند، اعم از ثلاثی مجرد یا مزید فیه، که عین الفعل و لام الفعل آن از یک جنس باشد مانند: ’رد’ و ’حد’ و اگر فعل رباعی باشد باید فاءالفعل و لام الفعل اول آن و همچنین عین الفعل و لام الفعل ثانی از یک جنس باشد. مثل: زلزل و تقلقل. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 888). و رجوع به تعریفات جرجانی شود، مرحوم دهخدا این کلمه را معادل ’پرولی فر’ فرانسوی گرفته است و آن ازگلهائی است که ’دم گل’ آنها بر زبر تخمدان گل به رشد خود ادامه میدهد و از گلبرگها و کاس برگ می گذرد و نمو می کند و شکوفه می دهد و با گلهای پربرگی احاطه می گردد
جمع واژۀ تضعیف. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تضاعیف الشی ٔ، ماضعف منه و لیس له واحد و تضاعیف الکتاب، اضعافه. (یادداشت مرحوم دهخدا). تضاعیف چیزی، اثناء آن. مطاوی آن. (یادداشت ایضاً) : در تضاعیف این مکاتیب از مجاری احوال خویش و کید حساد و اهمال حقوق... بندی ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). چون مأمون طاهر بن الحسین و علی بن عیسی را به محاربۀ برادر خود محمد امین به بغداد فرستاد، در تضاعیف آن، محمد امین حماد راویه را که از ندمای او بود میگوید که امروز تماشا کنیم و بنشاط شراب مشغول شویم. (جهانگشای جوینی). در تضاعیف این حالات هنوز کیوک بازنرسیده بود. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ تضعیف. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تضاعیف الشی ٔ، ماضعف منه و لیس له ُواحد و تضاعیف الکتاب، اضعافه. (یادداشت مرحوم دهخدا). تضاعیف چیزی، اثناء آن. مطاوی آن. (یادداشت ایضاً) : در تضاعیف این مکاتیب از مجاری احوال خویش و کید حساد و اهمال حقوق... بندی ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). چون مأمون طاهر بن الحسین و علی بن عیسی را به محاربۀ برادر خود محمد امین به بغداد فرستاد، در تضاعیف آن، محمد امین حماد راویه را که از ندمای او بود میگوید که امروز تماشا کنیم و بنشاط شراب مشغول شویم. (جهانگشای جوینی). در تضاعیف این حالات هنوز کیوک بازنرسیده بود. (جهانگشای جوینی)
تنگ شدن رودبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اذا تضایفن علیه انسلا، ای اذا صرن قریباً منه الی جنبه. (اقرب الموارد) ، از دو جانب آمدن قوم رودبار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از دو جانب آمدن سگان شکار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فلسفه) بودن دو چیز چنانکه تعقل یکی از آن دو جز بقیاس با دیگران ممکن نباشد. (کشاف از مطول). و گفته اند بودن دو چیز چنانکه تعلق یکی از آن دو سبب تعلق دیگری بدو باشد مانند ابوّت و نبوّت. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 58 شود
تنگ شدن رودبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اذا تضایفن علیه انسلا، ای اذا صرن قریباً منه الی جنبه. (اقرب الموارد) ، از دو جانب آمدن قوم رودبار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از دو جانب آمدن سگان شکار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فلسفه) بودن دو چیز چنانکه تعقل یکی از آن دو جز بقیاس با دیگران ممکن نباشد. (کشاف از مطول). و گفته اند بودن دو چیز چنانکه تعلق یکی از آن دو سبب تعلق دیگری بدو باشد مانند ابوّت و نبوّت. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 58 شود