- تصوف
- به مذهب صوفیه در آمدن
معنی تصوف - جستجوی لغت در جدول جو
- تصوف ((تَ صَ وُّ))
- صوفی شدن، به عرفان پرداختن
- تصوف
- طریقه و مسلکی که پیروان آن به احتراز از خواهش های نفسانی و اعراض از ماسوی اللّه دلالت می شوند. اهل تصوف برای رسیدن به حقیقت باید ریاضت هایی تحمل کنند و مراحلی به نام مراحل سلوک را بپیمایند و پیر یا مرشد آنان را در پیمودن این مراحل مدد می کند، پشمینه پوش شدن، صوفی شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که اظهار تصوف و درویشی می کند، صوفی
مردم صوفی
انگارش، انگار، انگاشت، انگاره
پر پشم تر پشمناک
کناره کاهی از کنار ه بریدن از کناره کاستن به کناره نرفتن (کناره حاشیه)
ترس برداشتن، کاستن
گردنگشت گردگری چرخ زدن طواف کردن
لاف زدن
دست بکاری زدن
رویگردانی
کلمه ای که طور دیگر خواندن
چند رستگی
خود را از عیب و بدی حفظ کردن
آلوده شدن
صورت و پیکر گردیدن چیزی
فرو شدنفرود آمدنبنشیب رفتن
کاواکش، درون رفتن
طواف کردن، گرد چیزی گردیدن
مواظب خود بودن، خود را حفظ کردن، کنایه از خود را از عیب و بدی در گفتار و کردار حفظ کردن
تملق گفتن، چاپلوسی کردن، لاف زدن
دست به کاری زدن، به کاری دست یازیدن، به دست آوردن، چیزی را مالک شدن، در کاری به میل خود تغییر ایجاد کردن
تصرف عدوانی: ملکی را به زور از دست مالک آن خارج کردن
تصرف عدوانی: ملکی را به زور از دست مالک آن خارج کردن
صورت کسی یا چیزی را در خیال خود مجسّم ساختن، گمان کردن، پنداشتن، انگاشتن
تند باد، تیرگی، می دنبال روزی، خمیدن چیزی
باده گساری خوشگذرانی