جدول جو
جدول جو

معنی تصلیع - جستجوی لغت در جدول جو

تصلیع
عذر آوردن، ظاهر شدن حبه و نبودن خاک بر آن، هر دو دست را برابر بر زمین گسترده ریخ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشن و تابان شدن آفتاب. (از اقرب الموارد) ، پهن و گشاده کردن پوست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصلیع
عذر آوردن
تصویری از تصلیع
تصویر تصلیع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصدیع
تصویر تصدیع
باعث زحمت و دردسر شدن، مزاحم شدن، دردسر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخلیع
تصویر تخلیع
جدا کردن، از هم باز کردن، در علوم ادبی شعری که بر وزن ناخوش و بحر ثقیل باشد
فرهنگ فارسی عمید
در بدیع آوردن قافیه در مصراع اول ابیات غزل یا قصیده بعد از بیت اول مانند این شعر، برای مثال صبر کن ای دل که صبر، سیرت اهل صفاست / چارۀ عشق احتمال، شرط محبت وفاست ی مالک رد و قبول، هرچه کند پادشاست / گر بزند حاکم است، ور بنوازد رواست ی گرچه بخواند هنوز، دست جزع بر دعاست / ورچه براند هنوز، روی امید از قفاست (سعدی۲ - ۳۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
نیکو تربیت یافتن جاریه تا فربه شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و از این معنی است: تصنیع الشی ٔ لتحسینه و تزیینه بالصناعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پدید آمدن سپیدی. (زوزنی). پدید آمدن موی سپید در سر کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پدید آمدن سپیدی در سر موی کسی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
برآمدن غورۀ خرمابن، پر کردن پیمانه را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رها کردن ستور از قید آن. (ذیل اقرب الموارد) ، رفتار مرد مخلّعالالیتین. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتار مرد مخلّعالالیتین یعنی آنکه هر دو سرینش از هم جدا بود. (ناظم الاطباء) ، تفکیک. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نوعی از تصرفات عروض است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).... چون خبن و قطع در مستفعلن جمع شود مفتعل بماند، فعولن بجای آن بنهند، و این زحاف را تخلیع خوانند و فعولن چون از مستفعلن خیزد آنرا مخلع خوانند یعنی دست بریده. (المعجم چ قزوینی و مدرس رضوی ص 40)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
شکافتن. (زوزنی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آویزان کردن سلع. (اقرب الموارد) (از المنجد). در منتهی الارب و متن اللغه شرحی در معنی تسلیح آمده است که خلاصۀ آن چنین است: در جاهلیت به هنگام خشکسالی و قحطی هیزمهایی از درخت سلع و عشر به پشت و دم گاو می بستند و آتش بر آن میزدند و گاو را به کوه برمیکردند و از این کار باریدن باران می خواستند
لغت نامه دهخدا
نیکو کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از ’ص ل و’، دوم آمدن اسب در سبق. (تاج المصادر بیهقی). دوم اسب رهان گردیدن یعنی تالی شدن سابق را، راندن خر ماده را و درآوردن بر راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نماز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). نماز گزاردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درود دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درود فرستادن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). درود گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (از ’ص ل ی’) در آتش افکندن و سوختن. (تاج المصادر بیهقی). در آتش درآوردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). به آتش درانداختن و به آتش درآوردن و مقیم گردانیدن درآن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و تصلیه جحیم. (قرآن 56 / 94) ، راست کردن چوب به آتش. (تاج المصادر بیهقی). راست کردن عصا و چوب را به آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از بن بریدن گوش. (تاج المصادر بیهقی). از بن بریدن گوش و بینی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن و گفته اند بریدن گوش و بینی از بن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نیک گندا شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بانگ کردن لگام ومانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بستن سر پستان ناقه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
برگماشتن. لغتی است در تسلیط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نیک بخیل گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
برگذشتن بر عزیمت خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برآوردن سر اشکنه را و باریک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصریع
تصویر تصریع
قافیه آوردن در مصرع اول بیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلیه
تصویر تصلیه
نماز گزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلیع
تصویر تخلیع
جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلیع
تصویر تبلیع
بوجود آمدن سپیدی مو در سر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفلیع
تصویر تفلیع
نیک بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
از بن کندن بر کندن از بیخ بر کندن قلع کردن ریشه کن ساختن، ریشه کن سازی، جمع تقلیعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصنیع
تصویر تصنیع
ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدیع
تصویر تصدیع
جدا جدا کردن، درد سر رسانیدن، درد سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلیع
تصویر تسلیع
شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلیب
تصویر تصلیب
بردار کردن، کشیدن بدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلید
تصویر تصلید
فرازفتیدن: زفت گشتن بسیار (زفت ممسک بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلیل
تصویر تصلیل
بانگیدن لگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلیم
تصویر تصلیم
از بن بریدن گوشی و بینی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدیع
تصویر تصدیع
((تَ))
دردسر دادن، باعث زحمت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصنیع
تصویر تصنیع
((تَ))
ساختن، مهیا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلیع
تصویر تقلیع
((تَ))
از بیخ و بن برکندن، ریشه کن ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلیع
تصویر تخلیع
((تَ))
از هم باز کردن، جدا نمودن، شعری را در بحر ثقیل و وزن ناخوش سرودن
فرهنگ فارسی معین