بالا برآمدن آفتاب، یا در وسط آسمان رسیدن یا از ابر بیرون آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). انصلاع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برطرف شدن ابر آسمان. (از اقرب الموارد)
بالا برآمدن آفتاب، یا در وسط آسمان رسیدن یا از ابر بیرون آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). انصلاع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برطرف شدن ابر آسمان. (از اقرب الموارد)
سخت شدن، سفت شدن تصلب شرائین: در پزشکی سفت و ستبر شدن دیوارۀ سرخ رگ ها و تنگ شدن راه جریان خون که ممکن است باعث فشارخون شود و بیشتر مربوط به پیری و سالخوردگی است
سخت شدن، سفت شدن تصلب شرائین: در پزشکی سفت و ستبر شدن دیوارۀ سرخ رگ ها و تنگ شدن راه جریان خون که ممکن است باعث فشارخون شود و بیشتر مربوط به پیری و سالخوردگی است
عذر آوردن، ظاهر شدن حبه و نبودن خاک بر آن، هر دو دست را برابر بر زمین گسترده ریخ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشن و تابان شدن آفتاب. (از اقرب الموارد) ، پهن و گشاده کردن پوست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
عذر آوردن، ظاهر شدن حبه و نبودن خاک بر آن، هر دو دست را برابر بر زمین گسترده ریخ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشن و تابان شدن آفتاب. (از اقرب الموارد) ، پهن و گشاده کردن پوست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
خویشتن برآراستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آراستن خویشتن. (دهار). روش نیکو نهادن از خود و خویشتن را آراستن و بتکلف نیکوسیرتی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روش نیکو نمودن از خود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : شکر نعمت بزرگان واجب است و ذکر جمیل ودعای خیر و ادای چنین خدمتی در غیبت اولیتر است از حضور. که آن به تصنع نزدیک است و این از تکلف دور. (گلستان) ، آراستن زن حسن خود را. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خوش آمد و چاپلوسی نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
خویشتن برآراستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آراستن خویشتن. (دهار). روش نیکو نهادن از خود و خویشتن را آراستن و بتکلف نیکوسیرتی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روش نیکو نمودن از خود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : شکر نعمت بزرگان واجب است و ذکر جمیل ودعای خیر و ادای چنین خدمتی در غیبت اولیتر است از حضور. که آن به تصنع نزدیک است و این از تکلف دور. (گلستان) ، آراستن زن حسن خود را. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خوش آمد و چاپلوسی نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
خشک شدن گیاه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده و پریشان شدن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکافته و ترنجیده و درکشیده شدن موی و گویند پراکنده شدن و ریختن آن. (از اقرب الموارد). پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر دور و متفرق شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خشک شدن گیاه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده و پریشان شدن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکافته و ترنجیده و درکشیده شدن موی و گویند پراکنده شدن و ریختن آن. (از اقرب الموارد). پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر دور و متفرق شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
منهمک شدن در نوشیدن شراب و لازم گرفتن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فراخ رفتن و پاها را در رفتار از هم جدا نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفکک. (اقرب الموارد) (المنجد) ، پنهان بیرون شدن و گذشتن. (از اقرب الموارد)
منهمک شدن در نوشیدن شراب و لازم گرفتن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فراخ رفتن و پاها را در رفتار از هم جدا نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفکک. (اقرب الموارد) (المنجد) ، پنهان بیرون شدن و گذشتن. (از اقرب الموارد)
مرد بیموی پیش سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کل یعنی مرد بیموی پیش سر. (آنندراج). و یقال ایضاً: رأس اصلع. مؤنث: صلعاء. ج، صلع، صلعان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). تویل و داغسر. (ناظم الاطباء). دغ سر. (مهذب الاسماء) (زوزنی). کل، یعنی شخصی که موی سرش ریخته باشد. (غیاث). کسی که موی پیشانی اوبغیر بلای برص ریخته باشد. (قاموس کتاب مقدس). آنکه از میانه موی سرش رفته باشد. (مؤید الفضلا). دوخ چکاد. روخ چکاد. تویل. لغسر. داغ سر. آنکه موی پیش سر نداشته باشد. موی پیشانی رفته. آنکه میان سرش موی نداشته باشد. آنکه موی بر پیش سر ندارد. آنکه موهای وسط سرش ریخته و موهای اطراف آن باقی باشد. آنکه موی پیش سر او بشده باشد. (لغت نامه های مختلف). رجل ٌ اصلع، بین الصلع، و هو الذی انحسر شعر مقدم رأسه. قال الشیخ فی الشفاء: والنساء لایصلعن لکثره رطوبتهن، و لا الخصیان، لأن مزاجهم یمیل الی مزاج النساء. (بحر الجواهر) : مردم اصلع را علت دوالی نباشد و هرگاه که دوالی پدید آید موی سر برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس اصلع سری کش هر نفس موییست در پا ریخته. خاقانی. نقرس گرفته پای گران سیرش اصلع شده دماغ سبکسارش. خاقانی. وآن سر و آن فرق کش شعشع شده وقت پیری ناخوش و اصلع شده. مولوی.
مرد بیموی پیش سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کَل یعنی مرد بیموی پیش سر. (آنندراج). و یقال ایضاً: رأس اصلع. مؤنث: صَلْعاء. ج، صُلْع، صُلْعان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). تویل و داغسر. (ناظم الاطباء). دغ سر. (مهذب الاسماء) (زوزنی). کَل، یعنی شخصی که موی سرش ریخته باشد. (غیاث). کسی که موی پیشانی اوبغیر بلای برص ریخته باشد. (قاموس کتاب مقدس). آنکه از میانه موی سرش رفته باشد. (مؤید الفضلا). دوخ چکاد. روخ چکاد. تویل. لغسر. داغ سر. آنکه موی پیش سر نداشته باشد. موی پیشانی رفته. آنکه میان سرش موی نداشته باشد. آنکه موی بر پیش سر ندارد. آنکه موهای وسط سرش ریخته و موهای اطراف آن باقی باشد. آنکه موی پیش سر او بشده باشد. (لغت نامه های مختلف). رجل ٌ اصلع، بین الصلع، و هو الذی انحسر شعر مقدم رأسه. قال الشیخ فی الشفاء: والنساء لایصلعن لکثره رطوبتهن، و لا الخصیان، لأن مزاجهم یمیل الی مزاج النساء. (بحر الجواهر) : مردم اصلع را علت دوالی نباشد و هرگاه که دوالی پدید آید موی سر برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مَجَس اصلع سری کش هر نفس موییست در پا ریخته. خاقانی. نقرس گرفته پای گران سیرش اصلع شده دماغ سبکسارش. خاقانی. وآن سَر و آن فرق کش شعشع شده وقت پیری ناخوش و اصلع شده. مولوی.
فریاد کردن زن از درد زه. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن زن از درد زه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در خاک غلطیدن ستور و جز آن از مشقت و اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پهلو به پهلو شدن هر دردمند از درد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، آمد و شد در آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردیدن و تاب خوردن ماهی در آب. (از اقرب الموارد)
فریاد کردن زن از درد زه. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن زن از درد زه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در خاک غلطیدن ستور و جز آن از مشقت و اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پهلو به پهلو شدن هر دردمند از درد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، آمد و شد در آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردیدن و تاب خوردن ماهی در آب. (از اقرب الموارد)
آفتاب بالاآینده یا در وسط آسمان رسنده یااز ابر بیرون آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفتاب بیرون آمده از زیر ابر در وسطآسمان رسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصلع شود
آفتاب بالاآینده یا در وسط آسمان رسنده یااز ابر بیرون آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفتاب بیرون آمده از زیر ابر در وسطآسمان رسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصلع شود