جدول جو
جدول جو

معنی تصلصل - جستجوی لغت در جدول جو

تصلصل
(تِ)
بازگردانیدن آواز را در حلق، خشک شدن گل و لای غدیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن زیور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صدا کردن زیور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصلصل
آوایش زیورها
تصویری از تصلصل
تصویر تصلصل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلصل
تصویر صلصل
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، ورقا، کوکو، کالنجه، کبوک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صَ صِ)
بانگ کرده. و تندر غرنده و بانگ کننده، برگردانندۀ آواز در حلق، زیور صدا کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلصل شود
لغت نامه دهخدا
نیک گندا شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بانگ کردن لگام ومانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ صِ)
خر سخت آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خری سخت بانگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ صَ)
مهتر کریم بزرگ حسب خالص نسب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مصلّل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب). صلصله، بازگردانیدن آواز را در حلق. (منتهی الارب). صلصله. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ صُ)
در هفت میلی مدینه است. چون پیغمبر در عام الفتح از مدینه به مکه شد بدانجا نزول فرمود. (معجم البلدان)
موضعی است عمرو بن کلاب را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
موی پیشانی اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصلیل
تصویر تصلیل
بانگیدن لگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلصل
تصویر صلصل
مرغی است یا آن فاخته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلصل
تصویر صلصل
((صُ صُ))
فاخته
فرهنگ فارسی معین