جدول جو
جدول جو

معنی تصعید - جستجوی لغت در جدول جو

تصعید
صعود کردن، بالا رفتن، بالا بردن
تصویری از تصعید
تصویر تصعید
فرهنگ فارسی عمید
تصعید
(تِ)
بر کوه شدن. (تاج المصادر بیهقی). برآمدن. (بحر الجواهر). برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برآمدن بر جای بلند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، فرود آمدن در وادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در وادی رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، گذرانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح اطباء و مهوسان (کیمیاگران) اجزای لطیف بعض ادویه بتأیید آتش از میان دیگ و غیره بسرپوش آن منجمد ساختن، چنانکه نوشادر وکافور و غیره را کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). گداختگی و ذوب و تقطیر و به اصطلاح کیمیا اجزای لطیف و قابل تبخیر داروها را به تابیدن آتش از میان دیگ و یا قرع به سرپوش آن رسانیدن و منجمد ساختن. (ناظم الاطباء). یک قسم کشتن سیماب است که سیماب را در آوندی دارند و یک آوند بالای او پوشند و هر دو آوند را، دهن متصل داشته در زیر وی آتش کنند، سیماب از آوند زیرین جسته به آوند بالایین چسبیده کشته گردد:
چون روغن طلق است طل، بحر دمان زیبق عمل
خورشید در تصعید و حل، آتش در اعضا داشته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصعید
بالا رفتن، صعود کردن
تصویری از تصعید
تصویر تصعید
فرهنگ لغت هوشیار
تصعید
((تَ))
بالا رفتن، صعود کردن
تصویری از تصعید
تصویر تصعید
فرهنگ فارسی معین
تصعید
بالا رفتن، صعود کردن، بالا بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجعید
تصویر تجعید
پیچ و تاب دادن موی، پیچیده ساختن موی سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
بیرون کردن کسی از محل اقامت خود و به جای دیگر فرستادن، به عنوان نوعی مجازات، نفی بلد، دور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصلید
تصویر تصلید
فرازفتیدن: زفت گشتن بسیار (زفت ممسک بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصفید
تصویر تصفید
بند کردن، محکم ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصعیر
تصویر تصعیر
روی بگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصرید
تصویر تصرید
اندک کردن، کم کردن عطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدید
تصویر تصدید
آوا بر آوردن، دستکوبی دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبید
تصویر تصبید
شکار خواست، شکار کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعید
تصویر تقعید
خدمت کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
ترنجاندن، مرغولاندن پیچدار کردن (زلف) جعد دادن مرغول کردن بشک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
دور کردن، کسی را بجرم سیاسی از وطنش بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجعید
تصویر تجعید
((تَ))
پیچ دار کردن، جعد دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
((تَ))
دور کردن، راندن، کسی را از شهر بیرون کردن، به جاهای دوردست فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
بیرون کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
Banishment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
bannissement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
גירוש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
निर्वासन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
pengasingan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
การเนรเทศ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
verbanning
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
exílio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
destierro
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
esilio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
驱逐
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
wygnanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
вигнання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
Verbannung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
изгнание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
追放
دیکشنری فارسی به ژاپنی