معنی تجعید - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تجعید
تجعید
- تجعید
- ترنجاندن، مرغولاندن پیچدار کردن (زلف) جعد دادن مرغول کردن بشک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تجعید
- تجعید
- بُشک کردن موی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه) (دهار). ترجیل. (مجمل اللغه). مرغول کردن موی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جعد کردن موی. (آنندراج) : بفاحم زیَّنَه التجعید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تجوید
- تجوید
- نیکخوانی شمرده خوانی نیکو کردن سره کردن، نیک گفتن، علم نیکو تلفظ کردن حروف و کلمات قرآن
فرهنگ لغت هوشیار