جدول جو
جدول جو

معنی تصعلک - جستجوی لغت در جدول جو

تصعلک
(تِ)
درویشی نمودن. (زوزنی). درویش و محتاج گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بلینا زماناً بالتصعلک و الغنی. (اقرب الموارد). و ذؤبان العرب لصوصهم و صعالیکهم... الذین یتلصصون و یتصعلکون. (تاج العروس در مادۀ ذئب). و رجوع به صعلوک شود، انداختن شتران پشمها را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ صَ لِ)
درویش و محتاج. (آنندراج). درویش و محتاج و تنگدست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پشم ریخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصعلک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ لَ)
مرد گردسر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا