جدول جو
جدول جو

معنی تصحت - جستجوی لغت در جدول جو

تصحت
(لَ)
شرم داشتن و شرمناک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : تصحت الرجل عن مجالستنا تصحتاً، استحی کتصحب. (اقرب الموارد). رجوع به تصحب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحت
تصویر تحت
زیر، پایین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحت
تصویر صحت
تندرست بودن، تندرستی، سلامتی، راستی و درستی
صحت و سقم: کنایه از درستی و نادرستی
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
شرم داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : هو یتصحب من مجالستنا، ای یستحیی. (اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
تن درست شدن. (مصادر زوزنی). هیئه یکون بها بدن الانسان فی مزاجه و ترکیبه بحیث یصدر عنه الافعال سلیمهً. (بحرالجواهر). مقابل سقم و بیماری. سداد. تندرستی. سلامت. درستی. بشدن بیماری. برخاستن از بیماری. بی عیبی. بی آهوئی:
سلامت دان که در کم گفتن تست
چو صحت کان هم از کم خفتن تست.
ناصرخسرو.
و هر کجا بیماری یافتم که در وی امید صحت بود معالجۀ او بر وجه حسبت کردم. (کلیله و دمنه). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود. (کلیله و دمنه). اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد اندازۀ خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت. (کلیله و دمنه).
مدت ششماه میراندند کام
تا بصحت آمد آن دختر تمام.
مولوی.
سلیمی که یک چند نالان نخفت
خداوند را شکر صحت نگفت.
(بوستان).
بخسته درنگری صحتش فرازآید
بمرده برگذری زندگی ز سر گیرد.
سعدی.
، درستی. راستی: مگر آنکه بر صحت آن قول بکلی واثق باشی. (گلستان). اعمال مسلم را یا اعمال مؤمن را حمل بصحت باید کرد. تا ممکن است نباید گمان بد درباره مسلمان برد (؟).
- صحت عمل، درستی. درست کاری.
- صحت و سقم، راستی و نادرستی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زیر. ضد فوق. ظرف آید و اسم. و چون اسم باشد مبنی بر ضم بود، گویند: من تحت . ج، تحوت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نام یکی از جهات ششگانه است، نقیض فوق. (از قطر المحیط). زیر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). جهت زیر. مقابل فوق. (فرهنگ نظام). گاه ظرف است، چنانکه گویند: هذا تحت هذا و گاه اسم باشد وآنگاه مبنی بر ضم است و گویند: من تحت . (از قطر المحیط). و صاحب اقرب الموارد گوید: چون از اضافه فک شود مبنی بر ضم باشد: له ما فی السموات و ما فی الارض و ما بینهما و ما تحت الثری ̍. (قرآن 6/20). یوم یغشیهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و یقول ذوقوا ماکنتم تعملون. (قرآن 55/29).
نور او در یمن و یسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم مانند طوق.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یکی از منازل بنی اسرائیل است در دشت، (سفر اعداد 33:26 و 27)، و گمان می رود که در نزدیکی کوه تیه در میانۀاعراب پتاهیه واقع است، (قاموس کتاب مقدس ص 241)
لغت نامه دهخدا
بخطا خواندن نبشته را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خطا کردن قاری در خواندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خواستن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
چالاک و توانا شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نشستن مردی فرومایه در جایگاهی حقیر. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصحب
تصویر تصحب
شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصفت
تصویر تصفت
چالاک و توانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحت
تصویر تحت
زیر، پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحت
تصویر صحت
تندرست شدن، سلامت، برخاستن از بیماری، بی عیبی، بی آهوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصحف
تصویر تصحف
کلمه ای که طور دیگر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصحن
تصویر تصحن
خواستن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحت
تصویر تحت
((تَ))
زیر، پایین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحت
تصویر صحت
((ص حَ))
تندرست شدن، تندرستی و سقم، درست یا نادرست، تندرست یا بیمار
صحت آب گرم: عبارت خوشامدگویی برای کسی که حمام کرده است به معنی امیدوارم پس از حمام کردن تندرست باشید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحت
تصویر صحت
درستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحت
تصویر تحت
زیر
فرهنگ واژه فارسی سره
اسم پایین، دون، ذیل، زیر، سفل، فرود، فروسو
متضاد: بالا، فراز، فوق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهبود، تشفی، شفا، بهداشت، تندرستی، سلامت، صحه، درستی، راستی، واقعیت
متضاد: بیماری، عارضه، سقم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سلامت، سلامتی
دیکشنری اردو به فارسی