جدول جو
جدول جو

معنی تصحب - جستجوی لغت در جدول جو

تصحب
شرم داشتن
تصویری از تصحب
تصویر تصحب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصاحب
تصویر تصاحب
به چنگ آوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترحب
تصویر ترحب
درود شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دست اندازی -1 صاحب شدندر تصرف خود آوردن، دست انداختن، تصرف، دست اندازی. یا تصاحب دختر یا زنی. با او آرمیدن بر او دست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
نازش گستاخی کردن، دامن کشیدن، ناز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلب
تصویر تصلب
سختی کردن، محکم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصحن
تصویر تصحن
خواستن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصحف
تصویر تصحف
کلمه ای که طور دیگر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبح
تصویر تصبح
بامداد خفتن، پگاه خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبب
تصویر تصبب
ریزش ریختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصوب
تصویر تصوب
فرو شدنفرود آمدنبنشیب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاحب
تصویر تصاحب
صاحب شدن، چیزی را تصرف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصاحب
تصویر تصاحب
((تَ حُ))
در تصرف خود آوردن، صاحب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
((تَ سَ حُّ))
ناز کردن، دلبری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصوب
تصویر تصوب
((تَ صَ وُّ))
فرو شدن، فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصلب
تصویر تصلب
((تَ صَ لُّ))
سخت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصلب
تصویر تصلب
سخت شدن، سفت شدن
تصلب شرائین: در پزشکی سفت و ستبر شدن دیوارۀ سرخ رگ ها و تنگ شدن راه جریان خون که ممکن است باعث فشارخون شود و بیشتر مربوط به پیری و سالخوردگی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
ناز کردن، در خوردن و آشامیدن افراط کردن، دربارۀ کسی گستاخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
معاشر همصحبت همنشین یار جمع اصحاب صحاب غ صحابه صحبان صحب، همراه همسفر، خداوند چیزی مالک: صاحب ملک صاحب خانه، وزیر خواجه، عنوانی که در ممالک اطراف ایران به انگلیسیان معنون و سپس بخارجیان داده اند. توضیح این کلمه با بسیاری از کلمات دیگر ترکیب اضافی شود و غالبا به فک اضافه آید. یا صاحب احداث. رئیس نظمیه رئیس شهربانی. یا صاحب جزیره. (اسماعلیان) رئیس دعوت اسماعلیه در هر جزیره. یا صاحب جوزا. عطارد (زیرا برج جوزا خانه اوست)، نام رمن (اسم جمع) است همنشینان همسخنان
فرهنگ لغت هوشیار
همدم، همدم خواه یارگیرنده همدم خواهنده، یار یاور، همراه دارنده: جلمه آن اجزا باسایرکتب نفیس که پیوسته مستصحب آن بودی ضایع شده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستصحب
تصویر مستصحب
((مُ تَ حِ))
یار گیرنده، همدم خواهنده، یار، یاور، همراه دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستصحب
تصویر مستصحب
همراه، یار، ملازم
فرهنگ فارسی عمید