بهم واکوفتن. (زوزنی). برهم زدن و با هم کوفتن و انبوهی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم واکوفته شدن. (مجمل اللغه). بهم واکوفتن. و گاهی مراد از آن انبوه باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). خود را بیکدیگر زدن سواران و انبوهی کردن. (از اقرب الموارد) : تصادم الجیشان و اصطدما. (اقرب الموارد) ، تصادف. رجوع بهمین کلمه شود
بهم واکوفتن. (زوزنی). برهم زدن و با هم کوفتن و انبوهی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم واکوفته شدن. (مجمل اللغه). بهم واکوفتن. و گاهی مراد از آن انبوه باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). خود را بیکدیگر زدن سواران و انبوهی کردن. (از اقرب الموارد) : تصادم الجیشان و اصطدما. (اقرب الموارد) ، تصادف. رجوع بهمین کلمه شود
برهم زننده و با هم کوبنده. (آنندراج). برهم زده شده و با هم کوفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، انبوهی کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصادم شود
برهم زننده و با هم کوبنده. (آنندراج). برهم زده شده و با هم کوفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، انبوهی کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصادم شود