جدول جو
جدول جو

معنی تصاحب - جستجوی لغت در جدول جو

تصاحب
صاحب شدن، چیزی را تصرف کردن
تصویری از تصاحب
تصویر تصاحب
فرهنگ فارسی عمید
تصاحب
(کَ)
مالکیت و صاحب شدگی. (ناظم الاطباء). صاحب و مالک شمردن و شدن... این لفظ که به شکل عربی است در عربی استعمال نشده و جعل فارسی زبانان است از لفظ صاحب. (فرهنگ نظام). در لغت بمعنی مصاحبت و دوستی است ولی معمولاً آن را از کلمه صاحب بمعنی مالک میگیرند و بجای تملک استعمال می کنند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 2)
لغت نامه دهخدا
تصاحب
دست اندازی -1 صاحب شدندر تصرف خود آوردن، دست انداختن، تصرف، دست اندازی. یا تصاحب دختر یا زنی. با او آرمیدن بر او دست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصاحب
((تَ حُ))
در تصرف خود آوردن، صاحب شدن
تصویری از تصاحب
تصویر تصاحب
فرهنگ فارسی معین
تصاحب
به چنگ آوری
تصویری از تصاحب
تصویر تصاحب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصاحب
تصرف، تملک، ضبط، قبض، دست اندازی، غصب، دزدی، اختیار، قدرت، صاحب شدن، مالک شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاحب
تصویر صاحب
(پسرانه)
دارنده، مالک، دارا، سرور، همنشین، یار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
مالک، ملازم، معاشر، یار و دوست، هم صحبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاحب
تصویر مصاحب
هم صحبت، یار، همدم، ملازم، معاشر
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
دهی است از دهستان کل تپۀ فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، 22هزارگزی خاوری سقز، کنار شوسۀ سقز-سنندج. دشت، سردسیر، سکنه 600 تن، کردی زبان، آب آن از چشمه و رودخانه، محصول آن غلات، توتون، تنباکو، لبنیات، صیفی، شغل اهالی زراعت، گله داری. دبستان، پاسگاه ژاندارمری و دو قهوه خانه کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
به سختی خود را زیبا نمودن. فیقال: فلان یتصابح و تتحاسن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شرم داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : هو یتصحب من مجالستنا، ای یستحیی. (اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
نائینی. از شاعران قرن یازدهم هجری و اصل وی از قصبۀ نائین بوده ولی در اصفهان می زیسته. در برخی از علوم، خاصه علم رمالی متبحر بوده و طبعش به مطایبه رغبتی کامل داشته با آنکه زیاده از هفتاد سال عمر داشته به هزلیات می پرداخته است به مضمون الهزل فی الکلام کالملح فی الطعام. اینک چند بیتی از یک مطایبۀ او:
به کوچه ای گذرم بود چون نسیم سحر
فتاده در ره من عکس ماهی از منظر
ز اضطراب سراسیمه هر طرف دیدم
چو آفتاب نمودار شد یکی دختر
به گوشه ای بنشستم دو چشم خون پالا
گهی ستون زنخ دست و گه به زانو سر...
خموش باش مصاحب که در دیار هوس
از این مطایبه شد کام مرد و زن چو شکر
حکیم سوزنی از گفته منفعل گردد
اگر کند به سمرقند این قصیده گذر.
(از مجمعالفصحاء چ مصفا ج 2 بخش 1 ص 70 و 71). و رجوع به آتشکدۀ آذر ص 201 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
مصاحبت کننده. یار و رفیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یار. همدم. دوست. هم صحبت و هم نشین و همدم و ملازم. (ناظم الاطباء). هم نشین. همراه. هم صحبت. معاشر. همکت. ندیم. (یادداشت مؤلف) : پسر برادرش یاقوتی و قتلمش بن اسرائیل پسرعمش هر دو مصاحب و ملازم او بودند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 18).
نخست موعظت پیر می فروش این است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید.
حافظ.
مصاحب و نایب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصر بن سالم بوده است. (ترجمه تاریخ قم ص 221). مسنوت، مصاحبی که بی سبب خشم گیرد بر تو. شعیر، یار و مصاحب. (منتهی الارب).
- مصاحب شدن، هم نشین شدن و هم صحبت گردیدن. (ناظم الاطباء).
، رام بعد از صعوبت و سرکشی. (منتهی الارب) (آنندراج). رام پس از سختی و سرکشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ابن محمد بخاری (الامام...). در تتمۀ صوان الحکمه آمده است: وی در علوم اسلامی ماهر و بر دقایق حکمت واقف بود و حافظه ای قوی داشت، لیکن دعوی وی بر معنی او غلبه میکرد واو را تصانیفی مفید است. و درباره او من گفته ام:
لقد صحب العلم الرصین و اهله
لذلک سمیناه فی الناس صاحبا.
آنگاه دو رسالۀ خود را که به صاحب نوشته است، نقل می کند. در نزهه الارواح و ترجمه آن صاحب ابومحمد بخاری را ذکر کرده و گوید فیلسوفی ماهر و متبحر در علوم اوائل و اواخر است و در بسیاری قوه حافظه مشهور. رجوع به ابومحمد بخاری شود. و در کشف الظنون (ج 1 ص 126) ذیل عنوان الاغراض الطبیه و المباحث العلائیه آرد: مؤلف کتاب زین الدین اسماعیل بن حسین حسینی جرجانی متوفای 535 هجری قمری در کتاب خویش گوید که چون کتاب مختصری درطب تألیف و به نصرالدین آتسزبن خوارزمشاه اهدا کرده است، وزیر او مجدالدین ابومحمد صاحب بن محمد بخاری از وی خواست تا آن را بسط و شرح دهد. پس زین الدین کتاب الأغراض را که تلخیصی از ذخیرۀ اوست بنام وی نوشت
تاج الدین محمد بن صاحب فخرالدین محمد بن وزیر بهاءالدین علی بن محمد بن حنا. وی رئیس و شاعر بود و از سبط سلفی حدیث کندو بسال 707 هجری قمری درگذشت. (حسن المحاضره ص 177)
ابن حاتم فرغانی. وی در سفری که به حج رفت به بغداد شد و در آنجا حدیث گفت. علی بن عمر کسکری از وی حدیث کند. (تاریخ بغداد ج 9 ص 344)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْما)
باقی آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیستن بقیۀ عمر:
لقوم تصاببت المعیشه بعدهم
اعز علی ّ من عفاء تغیرا.
ای فقدهم اشد علی ّ من الشیب.
(از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَلْ لُ)
باهم پیمان نمودن و وعده نهادن تا وقتی در قتال و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همدیگر فریاد کردن و همدیگر را زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
همدامون همگوی همدم مصاحبت کننده، هم صحبت یار همدم: پسر برادرش یاقوتی وقتلمش بن اسرائیل پسر عمش هر دو مصاحب و ملازم او بودند. . ، جمع مصاحبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصابح
تصویر تصابح
به سخنی خود را زیبا نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاخب
تصویر تصاخب
همدیگر را زدن و فریاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاحب کردن
تصویر تصاحب کردن
مالک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصحب
تصویر تصحب
شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
معاشر، ملازم، یار، دوست، مالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاحب
تصویر مصاحب
((مُ حِ))
هم صحبت، هم نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
((حِ))
معاشر، هم صحبت، همراه، مالک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
((~. شَ عَ))
آن که شریعتی آورده، پیغمبر، پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
((~. مُ دِ))
بدون صاحب، آن که یا آن چه صاحبش مرده باشد، بدون صاحب نوعی نفرین به معنی کاش دارنده اش می مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب
تصویر صاحب
دارنده
فرهنگ واژه فارسی سره
جلیس، دمخور، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، معاشر، مقترن، مقرب، مونس، ندیم، همخوابه، همدم، هم صحبت، هم نشست، همنشین، یار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معاشر، همراه، هم سفر، هم صحبت، همنشین، آقا، ارباب، مخدوم، مولا، خداوند، دارنده، ذی حق، مالک، موجر، خواجه، وزیر
متضاد: خادم، نوکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تصاحب کردن
تصویر تصاحب کردن
Commandeer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تصاحب کردن
تصویر تصاحب کردن
захватывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تصاحب کردن
تصویر تصاحب کردن
requirieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تصاحب کردن
تصویر تصاحب کردن
захоплювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی