جدول جو
جدول جو

معنی تصابی - جستجوی لغت در جدول جو

تصابی
کودکی کردن، کارهای کودکانه کردن، به لهو و لعب پرداختن، عشق ورزیدن
تصویری از تصابی
تصویر تصابی
فرهنگ فارسی عمید
تصابی
(اِ)
فریب دادن کسی را و مقتول ساختن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کردن بسوی کودکی و بازی و لهو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امردپرستی. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از تازی، امردپرستی و بچه بازی. (ناظم الاطباء) ، عشق ورزیدن. عشق بازی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر، نه یارای گفتار. چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی، ترک تصابی نگفتی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصابی
کودکی کردن
تصویری از تصابی
تصویر تصابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصابی
((تَ))
عشق بازی، هوس رانی، کارهای کودکانه کردن
تصویری از تصابی
تصویر تصابی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صابی
تصویر صابی
پیرو فرقۀ صابئین، صابئی، فرقه ای مذهبی که آداب و رسوم آن ها مخلوطی از یهودی گری و مسیحیت است و اکثر اوقات آداب و رسوم مذهبی خود را نزدیک آب روان و با شستشو در آب انجام می دهند. برخی از صابئین ستاره پرست و برخی بت پرست بوده اند، مرکز اصلی آن ها کلدۀ قدیم بوده و از اهل کتاب به شمار رفته اند و در قرآن ذکری از آن ها شده است، مغتسله، ماندایی، ماندائیان، برای مثال وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری / درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر (ناصر خسرو - ۵۱۰) ویژگی کسی که از دین خود دست بردارد و به دین دیگر بگرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابی
تصویر تابی
سرکشی کردن، گردن کشی کردن
کسی را به پدری گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصبی
تصویر تصبی
کودکی کردن، به لهو و لعب پرداختن
فرهنگ فارسی عمید
یکی از شعرای عثمانی است از اهالی استانبول و پدرش یکی از درویشان امیر بخاری بوده در طریق علمی مشی کرده در برخی از بلاد بمنصب قضاوت منصوب شده و در طریق حج وفات یافته است، وی خوشنویس هم بود، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر دوستی ویژه داشتن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را صادقانه کار کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در ترکیبات حاصل مصدر (اسم معنی) سازد: رسن تابی، ریسمان تابی، زه تابی، خوش تابی، بدتابی، بی تابی، سرتابی، زهتابی، پرتابی، کم تابی، آهن تابی، روی تابی، ریگ تابی، چرکتابی، در حقیقت ’ی’ حاصل مصدر (اسم معنی) به آخر کلمات مختوم به ’تاب’ (اسم فاعل مرخم) پیوسته است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فریفتن مرد زن را و در فتنه انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دل ببردن. (تاج المصادر بیهقی) ، خواندن زن کسی را به سوی بازی (صبا) و مشتاق گردانیدن وی را آن زن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ با)
جمع واژۀ وصب. به معنی بیماران و رنجوران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بقلۀ یهودیه. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 99)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
بندی کردن بعضی مر بعضی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسیر کردن بعض قوم مر بعضی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، دل بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسیر کردن کسی با محبت (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تکبر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نوعی از رفتار آهسته با تکبر و ناز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : یقال هو یتزابی، ای یمشی فی تمدد و بطء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْما)
باقی آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیستن بقیۀ عمر:
لقوم تصاببت المعیشه بعدهم
اعز علی ّ من عفاء تغیرا.
ای فقدهم اشد علی ّ من الشیب.
(از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر صبر کردن دو گروه در جنگ. (زوزنی) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
به سختی خود را زیبا نمودن. فیقال: فلان یتصابح و تتحاسن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بانگ کردن و آواز نمودن چوزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تصئی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
محمد بن ابی الهیثم. محدث است. (منتهی الارب). ابوبکر بن ابی الهیثم محمد بن عبدالصمد ترابی. ابن ماکولا گوید وی ابوبکر محمد بن ابی الهیثم عبدالصمد الترابی المروزی است. از ابومجد عبدالله بن احمد بن حمویه السرخسی روایت کند و از او حسین بن مجدالفراء البغوی و ابوالمظفر سمعانی که هر دو تن شافعی اند و جز آن دو روایت دارند. وی در ماه رمضان 463 هجری قمری در سن 96سالگی درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
در زمان بنی امیه دوستداران حضرت علی بن ابیطالب را ترابی می گفتند. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
جمعی در مرو به این نسبت انتساب کنند وبداد و ستد حبوبات اشتغال دارند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ حَ)
غفلت ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغافل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احمد بن عبدالله اصابی، مشهور بالسانه... او راست: الاعلان بنعم الله الواهب الکریم المنان در فقه و عروض و نحو و صرف و منطق و تجوید قرآن که آنرا در ذیحجۀ سال 1118 هجری قمری بپایان رسانید. (اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 168) ، ثبات. (اقرب الموارد).
- اصالت رأی، جید و نیکو بودن آن. (اقرب الموارد) : پدر ما هرچند مارا ولیعهد کرده بوده... در این آخرها.... سستی بر اصالت رائی بدان بزرگی... دست یافت... ما را به ری ماند. (تاریخ بیهقی ص 73). و رجوع به اصاله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
میل کننده به سوی کودکی و بازی و لهو. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مایل به عشق بازی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصابی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزابی
تصویر تزابی
تکبر کردن، نوعی رفتار آهسته با تکبر و ناز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترابی
تصویر ترابی
رستی
فرهنگ لغت هوشیار
جوان کم خرد کسی که پیرو صابئه باشد، جمع صابئین صابئه، آن که از دین خود بدین دیگری در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابی
تصویر تابی
گردکشی سر کشی کردن سرباز زدن، سرکشی گردن کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبی
تصویر تصبی
زن فریبی، جوان نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصابح
تصویر تصابح
به سخنی خود را زیبا نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغابی
تصویر تغابی
فرو گذاشت فرناسیدن (فرناس غافل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابی
تصویر تابی
((تَ اَ بّ))
کسی را به پدری گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صابی
تصویر صابی
((بِ))
کسی که از دین خود برگشته و به دین دیگری گرویده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصافی
تصویر تصافی
((تَ))
با هم دوستی خالصانه کردن
فرهنگ فارسی معین
سلاخی، کشتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد