جدول جو
جدول جو

معنی تصابب - جستجوی لغت در جدول جو

تصابب
(اِ رِمْما)
باقی آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیستن بقیۀ عمر:
لقوم تصاببت المعیشه بعدهم
اعز علی ّ من عفاء تغیرا.
ای فقدهم اشد علی ّ من الشیب.
(از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصاحب
تصویر تصاحب
صاحب شدن، چیزی را تصرف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصابی
تصویر تصابی
کودکی کردن، کارهای کودکانه کردن، به لهو و لعب پرداختن، عشق ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
یکدیگر را دوست گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
به سختی خود را زیبا نمودن. فیقال: فلان یتصابح و تتحاسن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر صبر کردن دو گروه در جنگ. (زوزنی) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فریب دادن کسی را و مقتول ساختن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کردن بسوی کودکی و بازی و لهو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امردپرستی. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از تازی، امردپرستی و بچه بازی. (ناظم الاطباء) ، عشق ورزیدن. عشق بازی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر، نه یارای گفتار. چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی، ترک تصابی نگفتی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مالکیت و صاحب شدگی. (ناظم الاطباء). صاحب و مالک شمردن و شدن... این لفظ که به شکل عربی است در عربی استعمال نشده و جعل فارسی زبانان است از لفظ صاحب. (فرهنگ نظام). در لغت بمعنی مصاحبت و دوستی است ولی معمولاً آن را از کلمه صاحب بمعنی مالک میگیرند و بجای تملک استعمال می کنند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همدیگر فریاد کردن و همدیگر را زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ریخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ریخته شدن و فرود آمدن آب از بالا به نشیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرود آمدن آب از کوه. (از اقرب الموارد). تحدر. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصابح
تصویر تصابح
به سخنی خود را زیبا نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصابی
تصویر تصابی
کودکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دست اندازی -1 صاحب شدندر تصرف خود آوردن، دست انداختن، تصرف، دست اندازی. یا تصاحب دختر یا زنی. با او آرمیدن بر او دست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاخب
تصویر تصاخب
همدیگر را زدن و فریاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبب
تصویر تصبب
ریزش ریختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاحب
تصویر تصاحب
((تَ حُ))
در تصرف خود آوردن، صاحب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصابی
تصویر تصابی
((تَ))
عشق بازی، هوس رانی، کارهای کودکانه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصاحب
تصویر تصاحب
به چنگ آوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصرف، تملک، ضبط، قبض، دست اندازی، غصب، دزدی، اختیار، قدرت، صاحب شدن، مالک شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد