جدا کردن، فرق گذاشتن، امتیاز دادن، جدا کردن و شناختن چیزها از یکدیگر، قوۀ نفسیه که انسان به وسیلۀ آن معانی را استنباط می کند، از ابواب نحو، در علوم ادبی کلمه ای که رفع ابهام ماقبل کند و اگر آن را حذف کنیم جمله ناقص خواهد ماند
جدا کردن، فرق گذاشتن، امتیاز دادن، جدا کردن و شناختن چیزها از یکدیگر، قوۀ نفسیه که انسان به وسیلۀ آن معانی را استنباط می کند، از ابواب نحو، در علوم ادبی کلمه ای که رفع ابهام ماقبل کند و اگر آن را حذف کنیم جمله ناقص خواهد ماند
اندازه کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دست خودرا بر سر یا جامه کسی زده کشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن سر یا جامۀ کسی را برای کشتن وی. (از اقرب الموارد) ، درآمدن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
اندازه کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دست خودرا بر سر یا جامه کسی زده کشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن سر یا جامۀ کسی را برای کشتن وی. (از اقرب الموارد) ، درآمدن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جدا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به دو یای تحتانی... بمعنی جدا کردن. مأخوذ از میز بالفتح. اما فارسیان یک ’یا’ را بنا بر تخفیف حذف کنند و تمیز بر وزن عزیزمی خوانند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). رجوع به تمیز شود، بازشناختن از یکدیگر. بازدانستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بازشناختن. بازدانستن. فرق گذاشتن. (فرهنگ فارسی معین) ، شناخت و شناسایی. قوه ای نفسانی که شخص بتوسط آن معانی را استنباط کند. (فرهنگ فارسی معین) : جسد مردمی ای خواجه درخت عجب است که بر او فکرت و تمییز ترا برگ و بر است. ناصرخسرو. ای ناصر دین سید اولاد پیمبر ای عالم جاه وشرف و دانش و تمییز. سوزنی. گفت پیغمبر به تمییز کسان مرء مخفی لدی طی اللسان. مولوی. در کف اوخار و سایه اش نیز نیست لیکتان ازحرص آن تمییز نیست. مولوی. از قدر خواستم که فلک خوانمش قضا گفت ای بری ز شیوۀ تمییز مدح و ذم. عرفی (از آنندراج). رجوع به تمیز شود. (اصطلاح نحوی) اسم نکرۀ جامدی است که ابهام مستقر در ماقبل خود را برطرف سازد مانند: ’عندی رطل زیتاً’و ’اشتهرت التاجر امانه’ رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و کتب نحوی شود
جدا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به دو یای تحتانی... بمعنی جدا کردن. مأخوذ از میز بالفتح. اما فارسیان یک ’یا’ را بنا بر تخفیف حذف کنند و تمیز بر وزن عزیزمی خوانند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). رجوع به تمیز شود، بازشناختن از یکدیگر. بازدانستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بازشناختن. بازدانستن. فرق گذاشتن. (فرهنگ فارسی معین) ، شناخت و شناسایی. قوه ای نفسانی که شخص بتوسط آن معانی را استنباط کند. (فرهنگ فارسی معین) : جسد مردمی ای خواجه درخت عجب است که بر او فکرت و تمییز ترا برگ و بر است. ناصرخسرو. ای ناصر دین سید اولاد پیمبر ای عالم جاه وشرف و دانش و تمییز. سوزنی. گفت پیغمبر به تمییز کسان مرء مخفی لدی طی اللسان. مولوی. در کف اوخار و سایه اش نیز نیست لیکتان ازحرص آن تمییز نیست. مولوی. از قدر خواستم که فلک خوانمش قضا گفت ای بری ز شیوۀ تمییز مدح و ذم. عرفی (از آنندراج). رجوع به تمیز شود. (اصطلاح نحوی) اسم نکرۀ جامدی است که ابهام مستقر در ماقبل خود را برطرف سازد مانند: ’عندی رطل زیتاً’و ’اشتهرت التاجر امانه’ رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و کتب نحوی شود
پیر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خواجه و پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی را پیر خواندن از بهر تبجیل. (تاج المصادر بیهقی). خواجه و پیر خواندن کسی را ببزرگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عیب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و با علی ̍ متعدی شود. (منتهی الارب) ، رسوا نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : شیخ به، ای فضحه. (منتهی الارب)
پیر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خواجه و پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی را پیر خواندن از بهر تبجیل. (تاج المصادر بیهقی). خواجه و پیر خواندن کسی را ببزرگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عیب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و با علی ̍ متعدی شود. (منتهی الارب) ، رسوا نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : شیخ به، ای فضحه. (منتهی الارب)
بلند کردن بنا. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافراشتن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برافراشتن بنا. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مجازاً بمعنی استوار و محکم کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). استواری و افراختگی. (ناظم الاطباء) : ودر تشیید آن معانی قاعده ای ممهد گردانید. (جهانگشای جوینی). و اتباع سرگردان او از غایت شقاوت و جهالت، تشیید آن اساس و اتمام آن ابتدا نکردند. (جهانگشای جوینی) ، شیداندود کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انداییدن دیوار با آهک و گچ و جز آن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بوی خوش به تن مالیدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به تشید شود
بلند کردن بنا. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافراشتن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برافراشتن بنا. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مجازاً بمعنی استوار و محکم کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). استواری و افراختگی. (ناظم الاطباء) : ودر تشیید آن معانی قاعده ای ممهد گردانید. (جهانگشای جوینی). و اتباع سرگردان او از غایت شقاوت و جهالت، تشیید آن اساس و اتمام آن ابتدا نکردند. (جهانگشای جوینی) ، شیداندود کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انداییدن دیوار با آهک و گچ و جز آن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بوی خوش به تن مالیدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به تشید شود
سر و پاچۀ گوسفند سوختن و پاک کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در شعلۀ آتش گرفتن کله پز سر و پاچۀ گوسفند را تا هرچه موی و پشم در آن است سوخته شود. (از اقرب الموارد) ، گوشت را بر آتش انداختن تا بسوزد و گند و بوی کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوشت به آتش قرار دادن تا از آن دود برآید و قسمتی بسوزد ولی پخته نشود. (از اقرب الموارد) ، سوزانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جوش دادن دیگ را مانند تشویط آن. (از اقرب الموارد). تشویط. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به تشویط شود، برگردانیدن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ کردن شبان شتران را تا برگردند. (از اقرب الموارد) ، روزه داشتن بعد رمضان شش روز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شش روز بعداز رمضان روزه داشتن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، تابع و پیرو کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دمیدن شبان، نی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سر و پاچۀ گوسفند سوختن و پاک کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در شعلۀ آتش گرفتن کله پز سر و پاچۀ گوسفند را تا هرچه موی و پشم در آن است سوخته شود. (از اقرب الموارد) ، گوشت را بر آتش انداختن تا بسوزد و گند و بوی کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوشت به آتش قرار دادن تا از آن دود برآید و قسمتی بسوزد ولی پخته نشود. (از اقرب الموارد) ، سوزانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جوش دادن دیگ را مانند تشویط آن. (از اقرب الموارد). تشویط. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به تشویط شود، برگردانیدن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ کردن شبان شتران را تا برگردند. (از اقرب الموارد) ، روزه داشتن بعد رمضان شش روز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شش روز بعداز رمضان روزه داشتن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، تابع و پیرو کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دمیدن شبان، نی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از پی مسافر و جنازه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآمدن با کسی تا وداع کند او را و برساند او را بمنزل و گسیل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پس مسافر و جنازه رفتن. (آنندراج). خارج شدن با کسی تا با وی وداع کندو او را بمنزلش برساند. (از اقرب الموارد) ، دلیر گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). شجاع و دلیر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آتش به هیمه ریزه تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافروختن آتش را به هیزم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فروزانیدن آتش را. (آنندراج) ، به آتش سوختن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). سوختن چیزی را به آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آشکارا کردن. (دهار) ، چیزی را به چیزی نیرو دادن، دعوی شیعه بودن کردن. (از اقرب الموارد)
از پی مسافر و جنازه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآمدن با کسی تا وداع کند او را و برساند او را بمنزل و گسیل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پس مسافر و جنازه رفتن. (آنندراج). خارج شدن با کسی تا با وی وداع کندو او را بمنزلش برساند. (از اقرب الموارد) ، دلیر گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). شجاع و دلیر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آتش به هیمه ریزه تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافروختن آتش را به هیزم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فروزانیدن آتش را. (آنندراج) ، به آتش سوختن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). سوختن چیزی را به آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آشکارا کردن. (دهار) ، چیزی را به چیزی نیرو دادن، دعوی شیعه بودن کردن. (از اقرب الموارد)
دهی از دهستان کیار، بخش بروجن شهرستان شهرکرد. 1214 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غله و برنج و حبوب و انگور و زردآلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان کیار، بخش بروجن شهرستان شهرکرد. 1214 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غله و برنج و حبوب و انگور و زردآلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
باز شناختن باز شناسی، جدا کردن، جدا جدا دیدن جدا جدا رسیدن، باز شناختن باز دانستن فرق گذاشتن، جدا کردن، شناخت شناسایی، قوه ای نفسانی که شخص بتوسط آن معانی را استنباط کند، (نحو) کلمه ایست که رفع ابهام ما قبل کند (در عربی تمییز منصوب است)،جمع تمییزات
باز شناختن باز شناسی، جدا کردن، جدا جدا دیدن جدا جدا رسیدن، باز شناختن باز دانستن فرق گذاشتن، جدا کردن، شناخت شناسایی، قوه ای نفسانی که شخص بتوسط آن معانی را استنباط کند، (نحو) کلمه ایست که رفع ابهام ما قبل کند (در عربی تمییز منصوب است)،جمع تمییزات