جدول جو
جدول جو

معنی تشوذ - جستجوی لغت در جدول جو

تشوذ
(اِ تِ)
عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی). عمامه بر سر بستن خویش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشوق
تصویر تشوق
اظهار اشتیاق کردن، شوق شدید ظاهر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعوذ
تصویر تعوذ
پناه بردن، پناه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشوش
تصویر تشوش
شوریده شدن، آشفته گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
مایل به غروب شدن آفتاب، درگرفتن ابر آفتاب را و پوشش مانند تنک وبی آب گرداگرد آن شدن، عمامه بر سر بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گوسفند صید کردن. (تاج المصادر بیهقی). شکار کردن شاه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناشناس کردن خود را برای کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنکر و تغول برای کسی: اتشوهت علی قومی ان هداهم اﷲ، ای اتنکرت و تقبحت لهم. (از اقرب الموارد) ، زشت شدن. (آنندراج). مطاوعه تشویه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سبکی عقل و رای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سبک شدن عقل کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آرزومند شدن و آرزومندی نمودن. (تاج المصادر بیهقی). آرزومندی نمودن. (زوزنی) (از غیاث اللغات). ظاهر کردن شوق را و بتکلف آرزومندی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزومندی نمودن و ظاهر کردن شوق را بتکلف. (آنندراج). بتکلف اظهار شوق کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خویشتن را آراستن. (تاج المصادر بیهقی). خود را آراستن دختر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزین. (اقرب الموارد) ، برآمدن بر چیزی تا بنگرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی). انتظار خبری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سر بیفراشتن از برای نگریستن. (زوزنی). سر دروا نگریستن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: النساء یتشوفن من السطوح، ای ینظرن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ کْءْ)
اندخسیدن. (منتهی الارب). اندخسیدن و پناه دادن و پناه گرفتن. (ناظم الاطباء). پناه گرفتن و اعوذباﷲ گفتن و اندخسیدن. (آنندراج). اعتصام و پناه گرفتن به چیزی. (از اقرب الموارد). بازداشت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نیک راندن اسب را. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک راندن اسب را تا مانده شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شولیده شدن. (مجمل اللغه). شوریده شدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تشویر خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شرمنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شوریده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشویر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برآمدن آفتاب یا بلند شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشوید. برآمدن آفتاب و ابومنصور گوید که صواب با ذال است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است (به ماوراءالنهر) از فرغانه. و از وی سیماب خیزد. (حدود العالم چ سیدجلال الدین تهرانی ص 68). در چ دانشگاه ص 112 ’بیتموخ’ و ذیل صفحه ’شوخ ؟’ و در متن انگلیسی ص 116 شمارۀ 49 ’شوح (؟) ’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(مِشْ وَ)
دستار سر. ج، مشاوذ، مشاویذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دستار بزرگ. (دهار). عمامه. ج، مشاوذ، مشاویذ. (از اقرب الموارد) (از مهذب الأسماء). و رجوع به مشواذ شود، پادشاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشواذ. (از اقرب الموارد) ، مهتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشواذ. سید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قراء سمرقند که در سه فرسنگی آن واقع است، محمد بن ابراهیم بن خط-اب توذی و پسر او ابواللیث نصر بن محمد بن ابراهیم توذی بدان نسبت دارند، (از معجم ال-ب-لدان)
قریه ای است از قراء مرو ... و اکثر آن را توث نامند، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِنْ)
راندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طرد کردن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تشحذنی فلان و ترعفنی، ای طردنی و عنانی. (اقرب الموارد) ، الحاح کردن کسی را در سؤال. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(شِ وِ)
سبت. شبت. شبث. سبط. (از المعرب جوالیقی ص 409) (ازنشوءاللغه ص 20). و رجوع به شود و شبت و شبث شود
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
نام پسر سام بن نوح (ع). (منتهی الارب). در قاموس کتاب مقدس اشور نام پسر دومین سام بن نوح است. رجوع به اشور شود.
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَوْ وِ)
عمامه بر سر بندنده خویشتن را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عمامه پوشیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشوذ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشوذ
تصویر مشوذ
دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعوذ
تصویر تعوذ
اندخسیدن پناهیدن پناه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشور
تصویر تشور
شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشوش
تصویر تشوش
آشفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشوق
تصویر تشوق
شورمندی، آرزومند شدن، آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشوم
تصویر تشوم
مراغویی مرخشگی (مرخشه شوم نحس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشون
تصویر تشون
سبک مغزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشوه
تصویر تشوه
ناشناسایی، زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشویذ
تصویر تشویذ
دستاری کردن دستار بر سر نهادن (دستار عمامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشوف
تصویر تشوف
((تَ شَ وُّ))
خودآرایی، خودنمایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشوق
تصویر تشوق
((تَ شَ وُّ))
آرزومند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشوه
تصویر تشوه
((تَ شَ وُّ))
از شکل افتادن، خود را ناشناس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشوش
تصویر تشوش
((تَ شَ وُّ))
شوریده شدن
فرهنگ فارسی معین