جدول جو
جدول جو

معنی تشمیس - جستجوی لغت در جدول جو

تشمیس
(اِ تِ)
چیزی را به آفتاب سوختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در آفتاب گستردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آفتاب دادن و به آفتاب خشک کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و یشمس (عصاره الحصرم) فی اناء من نحاس. (ابن البیطار). اذا اغرقت (ذراریح) فی دهن و شمست فیه اسبوعا. (ابن البیطار)، پرستیدن آفتاب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شماس شدن و ممارست کردن در عمل شمامسه. (از اقرب الموارد). و رجوع به شماس شود، تنفر داشتن: الا ان تشمس من ظلم، ای تنفر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تشمیس
گستردن درآفتاب، آفتاب پرستی درآفتاب نهادن
تصویری از تشمیس
تصویر تشمیس
فرهنگ لغت هوشیار
تشمیس
((تَ))
در آفتاب نهادن
تصویری از تشمیس
تصویر تشمیس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمیس
تصویر شمیس
(دخترانه)
مصغر شمس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تشمیم
تصویر تشمیم
بوییدن، بو کردن، شمیدن، شم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمیس
تصویر تمیس
گیاهی بالارونده با برگ های متناوب به شکل قلب، گل های خوشه ای و به رنگ سبز و میوه های کوچک و کروی و ترش مزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخمیس
تصویر تخمیس
شعر مخمس سرودن، پنج گوشه کردن، پنج تایی کردن، پنج قسمت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشمیر
تصویر تشمیر
دامن بالا زدن، به شتاب و به سرعت گذشتن، ارادۀ کاری کردن، آمادۀ کاری شدن و چابکی کردن، قصد مکانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تُ شُمْ مَ)
شهری است قدیمی در مغرب و بارۀ کهنی در آنجا باقی است... (از معجم البلدان). صاحب الحلل السندسیه میم را مکسور ضبط کرده و نویسد: شهر بزرگی بود. باره ای از سنگ دارد که بر نهر سفدر مشرف است و بین آن تا دریا قریب یک میل فاصله است. این شهر قراء آبادی دارد که بربرها در آن زندگی می کنند، بر اثر فتنه ها و جنگ های متوالی ویران گردید. (از حلل السندسیه ج 1 ص 45)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بوییدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دامن برچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، صاحب چادر مشمل شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به شمله پیچیدن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بر بازی انگیختن کسی را و بازی کنانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر بازی برانگیختن کسی را. (از اقرب الموارد) ، غوطه دادن جامه را در موم گداخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دوایی است که آن را بسفایج خوانند و به این معنی با فوقانی مابین شین و میم هم بنظرآمده است که تشتمیر باشد. (برهان) (آنندراج). بسفایج. (ناظم الاطباء). و رجوع به بسفایج و بسپایه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بدرشتی راندن ستور را یا عام است: شمص الدواب تشمیصاً، درخستن ستور را به چوب تا شتاب رود. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پنج گوشه گردانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). پنج رکن گردانیدن، در نزد شاعران، افزودن سه مصراع است به یک بیت، که جمعاً پنج مصراع باشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). شعر مخمس گفتن. رجوع به مخمس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامه فراهم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). جامه فاهم گرفتن. (زوزنی). جامه را فراهم گرفتن. (دهار). برداشتن جامه را و برچیدن:شمر الثوب عن ساقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). دامن بر میان زدن. (آنندراج) ، درایستادن در. (تاج المصادر بیهقی). عزیمت کاری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، خرامیدن در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتاباندن کسی را در راه رفتن. (از اقرب الموارد) ، کوشیدن و سرعت نمودن در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوشیدن در رفتن. (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سبکی و شتابی کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبکی کردن در کار. (از اقرب الموارد). مجازاً چستی و چالاکی. (غیاث اللغات). چست شدن در کاری. (آنندراج) ، رها کردن کشتی و جز آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتی و غیر آن روان کردن. (آنندراج). ارسال کشتی و جز آن. (از اقرب الموارد) ، اراده کردن کاری را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دعا کردن کسی راکه عطسه زند. (دهار). دعای عطسه گفتن یا عام است و منه حدیث: زواج فاطمه علیها الصلوه و السلام فاتاهما فدعا لهما و شمت علیهما ثم خرج. و دعای عطسه مسنون است نزد شافعی و دیگران مر شنونده را و مشهور از مالکیه وجوب آن است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دعاکردن عطسه کننده را. (از اقرب الموارد) ، خائب و خاسر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صاحب انجمن آرااز لغت دساتیر آرد: تلمیس و جلمیس به پارس قدیم سریانی نام دو پسر گلشاه یعنی آدم بوده که به عربی قابیل و هابیل خوانده اند و دو دختر را یکی هکیسار و یکی اکیمار نام داشته بدین دو برادر داد و اکیمار که به تلمیس رسید خوبتر از آن بود که به جلمیس داده شد. بنابراین جلمیس از راه غرض نفس در وقتی که تلمیس بخواب رفته بود سنگی بر سر برادر زده او را بکشت و آدم بزبان سریانی شعروار مرثیتی فرموده و مضمون او را یعرب بن قحطان به عربی ترجمه کرده مشهور است و می شاید که این چهار نام سریانی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ قُ)
سیراب گردانیدن مرد شتر خویش را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پنهان کردن چیزی در خاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پنهان کردن. (المنجد). دفن کردن. (المنجد). پنهان کردن چیزی را. (اقرب الموارد) ، در خمره را برای شراب. بستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَبْ بُ)
کم نوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروبردن چیزی در آب، آب دادن شتر را و گذشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پنهان داشتن مکر و عیب از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، روغن رسیدن به موی و چرک گردیدن آن. (از اقرب الموارد) ، ناخوش بوی گردیدن دوغ. (از اقرب الموارد). رجوع به منمس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
احماس. به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، برانگیختن کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اندکی از دوا و جز آن بر آتش گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سخت و درشت گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدمیس
تصویر تدمیس
در خاک نهفتن
فرهنگ لغت هوشیار
زرک از گیاهان گیاهی از تیره سوسنیها که بالا رونده و دارای برگهای متناوبشفاف قلبی شکل و نوک تیز است و ممکن است تا ارتفاع 8 متر هم برسد. گلهای آن مایل بسبزی و دارای آرایش خوشه یی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشمس
تصویر تشمس
حمام آفتاب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمیس
تصویر تحمیس
سخت گیری در دین، خشم انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمیس
تصویر تخمیس
پنج گوشه گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشمیر
تصویر تشمیر
دامن بالا زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشمیم
تصویر تشمیم
بویاندن بو کردن بوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغمیس
تصویر تغمیس
کم نوشاندن، کم نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمیس
تصویر تنمیس
آکپوشی، ترفند پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمیس
تصویر تخمیس
((تَ))
پنج قسمت کردن، پنج تایی کردن، شعر مخمس سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشمیم
تصویر تشمیم
((تَ))
بو کردن، بوییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشمیر
تصویر تشمیر
((تَ))
دامن بالا زدن، دامن در چیدن، آماده کاری شدن، به سرعت گذشتن، تشمر
فرهنگ فارسی معین