جدول جو
جدول جو

معنی تشح - جستجوی لغت در جدول جو

تشح
(تَ شَ)
ترس و بیم بمعنی تشحه است. رجل اتشح، مرد تشحه ناک. (منتهی الارب). مردی است بددل یا خشمناک یا پلیدنفس و حریص. تشح به تحریک مثل تشحه. (از شرح قاموس) ، جدّ و حمیت. (آنندراج). رجوع به تشحه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشی
تصویر تشی
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشح
تصویر رشح
تراوش کردن، کنایه از آنچه تراوش کرده، قطره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشح
تصویر ترشح
تراویدن، پاشیده شدن مایعات به لباس یا بدن و مانند آن، تراوش آب از خلال سنگ یا چیز دیگر، به تدریج قوت گرفتن، توانا شدن و شایستگی حاصل کردن برای کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشن
تصویر تشن
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشر
تصویر تشر
سخنی که از روی خشم به کسی گفته شود، پرخاش، عتاب
تشر زدن: به حالت تشر با کسی حرف زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشحیذ
تصویر تشحیذ
تیز کردن کارد، شمشیر و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشت
تصویر تشت
ظرفی که در آن لباس یا چیز دیگر می شویند، لگن، طشت
تشت زر: تشتی که از زر ساخته شده، کنایه از خورشید، تشت زرین
تشت زرین: تشتی که از زر ساخته شده، کنایه از خورشید، تشت زر
تشت سیمین: تشتی که از نقره ساخته شده، کنایه از ماه
تشت غربالی: کنایه از آسمان، برای مثال دراین تشت غربالی آبگون / تو غربال خاکی، فلک تشت خون (نظامی - ۱۰۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشح
تصویر توشح
آویختن شمشیر یا حمایل به شانه، جامه به دوش افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مؤنث اتشح، یعنی زن خبیث النفس و حریص. (ناظم الاطباء). رجوع به تشح و تشحه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ)
گشاد و فراخ کردن زبان را در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تشحی بر کسی، فراخ کردن زبان را در آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
در خون طپانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تشحط شود
لغت نامه دهخدا
(اُ ثی یَ)
تیز کردن کارد را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیز کردن کارد و شمشیر و جز آن. (آنندراج) (غیاث اللغات). تیز کردن. جلا دادن: نه از تأمل اشارات و تجارب این کتاب خاطر انور قاهری را تشحیذی صورت بندد و نه از مطالعۀ این عبارات، الفاظ درافشان شاهنشاهی را مددی تواند بود. (کلیله و دمنه). و به تعصب و هواداری به فراخان برخاستند و در تصویب رای و تشحیذ عزم او سعی میکردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 113)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شحم خورانیدن قوم را: شحّم القوم، اطعمهم الشحم. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ شِ)
از ’وش ح’، آن که حمایل بگردن درافکند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
مرد تشحه ناک و تشحه جدّ و حمیت است
لغت نامه دهخدا
(اِنْ)
راندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طرد کردن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تشحذنی فلان و ترعفنی، ای طردنی و عنانی. (اقرب الموارد) ، الحاح کردن کسی را در سؤال. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِنْ)
جنبیدن بچه در سلا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، در خون گردیدن. (تاج المصادر بیهقی). طپیدن کشته در خون. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ حَ)
جدّ و درستی است که در مقابل هزل و بازی باشد. (شرح قاموس). جدّ و حمیت، در اصل وشحه بوده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ننگ و عار داشتن و اصل آن وشحه است... (شرح قاموس) ، بددلی و ترس است. (شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترس و بیم. (از ذیل اقرب الموارد) ، خشمناک شدن و پلیدنفس شدن و حریص بودن است. مثل تشح به تحریک در همه اینها که گذشت. (شرح قاموس). خبث نفس و حرص، آزاری است که در پایهای شتر عارض شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفشح
تصویر تفشح
دختر گایی، شاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشح
تصویر فشح
رویگردانی از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکشح
تصویر تکشح
گاییده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیح
تصویر تیح
پنبه ریز کرده
فرهنگ لغت هوشیار
زیر اندازی که از پشم یا پنبه آکنده است و آنرا روی زمین یا روی تختخواب اندازند و بر آن دراز کشند و بخوابند نهالی بستر
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداری از راسته جوندگان که خاص نواحی گرم و معتدل آسیا و افریفا و اروپاست. این جانور نسبتا قوی و جثه اش تقریبا باندازه روباه و دارای تیرهای نوک تیز و بالنسبه طویلی است که سطح پشت وی را فرا گرفته خار پشت تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف فلزی بزرگ و پهن و اندکی گرد که در آن لباس و غیره شویند. یا تشت کسی از بام افتادن، رسوا شدن او آشکار گشتن راز وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشر
تصویر تشر
کلمه ای که از روی خشم بکسی گفته شود پرخاش عتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشح
تصویر ترشح
تراوش، بارش کم، تراویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترح
تصویر ترح
اندوهگین شدن، فرود آمدن اندوه، غم، فقر و درویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشح
تصویر رشح
عرق کردن، خوی کردن، تراویدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشحیذ
تصویر تشحیذ
تیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تهیگاه، شبه سفید از سنگهای گرانبها که چون چشم پنام بر گردن آویزند، رویگردانی بریدن پیوند، پایداری: در کار درد پهلو تهیگاه جمع کشوح بیماری تهیگاه که با داغ کردن به شود، درد پهلو ذات الجنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشحیذ
تصویر تشحیذ
((تَ))
تیز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترشح
تصویر ترشح
تراوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تند کردن، تیز کردن، روشن سازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد