جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تشحیذ

تشحیذ

تشحیذ
تیز کردن کارد را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیز کردن کارد و شمشیر و جز آن. (آنندراج) (غیاث اللغات). تیز کردن. جلا دادن: نه از تأمل اشارات و تجارب این کتاب خاطر انور قاهری را تشحیذی صورت بندد و نه از مطالعۀ این عبارات، الفاظ درافشان شاهنشاهی را مددی تواند بود. (کلیله و دمنه). و به تعصب و هواداری به فراخان برخاستند و در تصویب رای و تشحیذ عزم او سعی میکردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 113)
لغت نامه دهخدا

تشحیم

تشحیم
شحم خورانیدن قوم را: شحّم القوم، اطعمهم الشحم. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

تشحیط

تشحیط
در خون طپانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تشحط شود
لغت نامه دهخدا

تشریذ

تشریذ
رانده و رمیده گردانیدن و پریشان و متفرق ساختن و منه: فشرذبهم من خلفهم فی قراءه الاغمش، و ابن جنی گوید ترکیب ’ش ر ذ’ را در کتب لغت ندیده و ’ذال’ باید بدل از ’دال’ باشد. (منتهی الارب). و رجوع به تشرید شود
لغت نامه دهخدا

تشذیذ

تشذیذ
تنها و نادر کردن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تنها و نادر کردن کاری را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا