جدول جو
جدول جو

معنی تشابک - جستجوی لغت در جدول جو

تشابک
(اِ)
برجهیدن ددان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمله کردن ددان. (از متن اللغه). با هم درآمیختن بیکدیگر و چیزها در یکدیگر آوردن و بهمدیگر کردن انگشتان و غیر آن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، درهم و مختلط شدن کارها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاط و تداخل و التباس امور. (از اقرب الموارد) (از المنجد). انبوه و ازدحام چیزها. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشارک
تصویر تشارک
با هم شریک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
آنچه به هم مربوط است، شبکه شبکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشابه
تصویر تشابه
به یکدیگر شبیه شدن مانند هم بودن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
طریق شابک، راه درهم و مشتبه. و اسد شابک، شیر درهم دندان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جائی است از منازل قضاعه در شام. (معجم البلدان) :
اتعرف بالصحراء شرقی ّ شابک
منازل غزلان لها انس اطیبا
ظللت اریها صاحبی ّ و قداری
بها صاحبا من بین غرّ و اشیباً.
عدی بن الدقاع (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام جد محمد، محدث سمرقندی ابن یوسف
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
بیکدیگر درآمدن چیزی و درآویختن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در همدیگر کردن انگشتان و چیزهای طولانی در یکدیگر درآوردن. (غیاث اللغات). مطاوعهشبک، درآویخته شدن و درآمدن بعض چیزی در بعض دیگر. (از اقرب الموارد). اشتباک و اختلاط، داخل شدن بعض چیزی در بعض دیگر. (از المنجد) ، درهم شدن کارها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اختلاط و تداخل و التباس امور. (از اقرب الموارد). التباس سخن و کارها. (از المنجد). اختلاط. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر نزدیک شدن دو گروه در حرب، گویی میان ایشان اندازۀ شبری مانده است. (منتهی الارب). نزدیک شدن دو گروه در جنگ چنانکه میان آنان فاصله وجبی باشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تقارب در جنگ. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بهم مانیدن. (زوزنی) (دهار) (مجمل اللغه). بیکدیگر مانند شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). مانند شدن یقال تشابها یعنی به همدیگر مانند شدند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهمدیگر مانند شدن. (آنندراج) (از متن اللغه). بیکدیگر مانند شدن به حدی که موجب اشتباه گردد. (از اقرب الموارد). بیکدیگر شبیه بودن. (از المنجد) ، پوشیده شدن. (مجمل اللغه) ، متشابه یعنی غیرمحکم شدن کار. (از المنجد) ، نزد متکلمان اتحاد در کیفیت است که آن را مشابهت نیز گویند همچنین است در شرح مواقف و در اطول آمده است که در اصطلاح علم کلام تشابه اتحاد در اعراض است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و تشابه اطراف، نزد بلغا قسمتی از تناسب است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به تناسب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
با یکدیگر انبازی کردن. (دهار). انبازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
امور مختلط و درهم. (آنندراج). کار درهم و شوریده و مختلط. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تشابک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشابه
تصویر تشابه
بیکدیگر ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشارک
تصویر تشارک
با هم شریک شدن همبازی هنبازی -1 با هم شریک کردن، انبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابک
تصویر شابک
درهم پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
در هم در هم آمیخته مختلط، متشبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابکه
تصویر متشابکه
مونث متشابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشابه
تصویر تشابه
((تَ بُ))
به هم مانند بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشارک
تصویر تشارک
((تَ رُ))
با هم شریک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شابک
تصویر شابک
((بَ))
شماره استاندارد بین المللی کتاب (اختصار)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
((مُ تَ بِ))
درهم آمیخته، مختلط، مشتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشابه
تصویر تشابه
مانندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تجانس، شباهت، مانندگی، مشابهت، همانندی، همسانی، یکسانی، شبیه بودن، همانند بودن
متضاد: تخالف، اختلاف، تفاوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد