جدول جو
جدول جو

معنی تسیطر - جستجوی لغت در جدول جو

تسیطر
(اِ قِ)
برگماشته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مسلط شدن بر چیزی و اشراف داشتن و نگهبانی کردن بر آن و متعهد احوال آن شدن. (از متن اللغه) ، مسلط کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تسیطر
مسلط کردن
تصویری از تسیطر
تصویر تسیطر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسییر
تصویر تسییر
راندن، روانه کردن، به راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسطیر
تصویر تسطیر
خط کشی کردن، سطربندی کردن، نوشتن، سخن های پریشان و افسانه سر هم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ قِ)
باز شدن پوست کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقشر جلد. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، به روش کسی رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سیر کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
برگماشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تسیطر. (از اقرب الموارد). رجوع به تسیطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ طِ)
از ’س طر’، حافظ ونگهبان و برگماشته و مشرف به چیزی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به مسیطر و تسیطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ طِ)
حافظ. نگهبان. برگماشته. مشرف بر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگماشته. (دهار) (مهذب الاسماء). چیره. زعیم. مسلط گشته. رقیب. متعهد امری. مسلط. متسلط. دیکتاتور. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مسیطرون. مصیطر. و رجوع به مصیطر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
نوشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) ، فراهم آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تألیف نمودن. (آنندراج) (از متن اللغه) ، با هم آوردن چیزی که آنرا اصلی نباشد. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تألیف اساطیر. (المنجد). چیزهای باطل آوردن. (آنندراج). سخن های پریشان و بی اصل گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، احادیث شبیه باطل آوردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گفته ها را برای کسی آراستن و زینت دادن. (از اقرب الموارد) ، برگماشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
راندن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از شهر بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). اخراج کردن کسی از شهری به شهری دیگر. (از متن اللغه). اخراج و اجلای کسی از شهری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جامۀ مخطط بافتن به خطها چون دوال. (تاج المصادر بیهقی). جامۀ خطدار بافتن مانند دوال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قرار دادن مرد خطهای چون دوال را بر جامه اش. (از متن اللغه). قراردادن خطهای چون دوال بر جامه و نیزه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جل از پشت ستور بازکردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مثل پدید کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). روان کردن مثل میان مردم. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، احادیث اوائل آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، حنای مخطط بستن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خضاب کردن زن. (از متن اللغه) ، روان کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سیر دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح احکام نجوم) در اصطلاح منجمان تسییر استخراج بعد است از درجۀ دلیل تا آن درجه که مدار حکم بدوست و در بیشتری از تسییرات که رانندمدت هر درجه ای را سالی شمرند و گاهی ده یا صد یا هزار سال و گاهی یکروز یا کمتر (ح التفهیم. ص 525. چ جلال همایی). تسییر، سیردادن درجه است بمقدار معینی و در احکام نجوم مقرر است که چون درجۀ طالع مولودی را سیر دهیم و به درجه ای از درجات سهامات یا جایگاه سیارات رسد اثر خاصی بر آن مترتب است. (یادداشت از سیدجلال الدین تهرانی). نزد منجمان نام عملی است و بیانش در لفظ حد بگذشت. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
از طالع میلاد تو دیدندرصدها
اختر شمران، رومی و یونانی و مائی
تسییر براندند و براهین بفزودند
هیلاج نمودند که جاوید بقائی.
خاقانی.
هرکه را تسییر درجۀ طالع دولت به جرم قاطع محنت رسید. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
تنها و بی هیچ چیز بودن: جاء یتسیطل، اذا جاء وحده و لیس معه شی ٔ (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
رفتن. (تاج المصادر بیهقی). سیر. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به سیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسیر
تصویر تسیر
گشت گشت وگذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسطیر
تصویر تسطیر
نوشتن، فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسییر
تصویر تسییر
راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسییر
تصویر تسییر
((تَ))
راندن، روانه کردن، بیرون کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسطیر
تصویر تسطیر
((تَ))
خط کشی کردن، سطربندی کردن
فرهنگ فارسی معین