جدول جو
جدول جو

معنی تسی - جستجوی لغت در جدول جو

تسی
دهی در ناحیۀچرام کوه گیلویه است که در هفت فرسخ و نیم مشرق تل گرد واقع است. (از فارسنامۀ ناصری بخش دوم ص 272)
لغت نامه دهخدا
تسی
(تِ)
حقی که قماربازان صاحب خانه را دهند از برده های خویش. و این کلمه با تسو و تسگ از یک اصل است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تسگ و تسو شود
لغت نامه دهخدا
تسی
پولی که دلال قمار از قماربازان می گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسینه گوگال
تصویر تسینه گوگال
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسییر
تصویر تسییر
راندن، روانه کردن، به راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(تْ)
شهری در کیانگ سوی چین است که 100000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احاطه کردن باغ را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاج ساختن دیواررا. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). احاطه کردن مو را. (از المنجد). و رجوع به تسیﱡج و سیاج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
یله کردن ستور و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). یله کردن گوسفند و آنچه بدان ماند. (زوزنی). گذاشتن ستور را بر سر خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسییب کسی، به سر خود رها کردن او را آنچنانکه هر جا بخواهد برود. (از متن اللغه) ، سائبه کردن یا فروگذاشتن ناقه را. (از متن اللغه). و رجوع به سائبه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
دوشیدن شیر گردآمده ناقه را. (از متن اللغه) ، فرو گذاشتن شتر ماده، شیر را از پستان بدون دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، مختلف شدن کارها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مختلف شدن کارها برکسی چنانکه نداند کدام را دنبال کند: تسیّاءت علی فلان الامور، اختلفت فلایدری ایها یتبع. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، اقرار کرن فلان پس از انکار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اقرار کردن فلان به حق کسی بعد از انکار: تسیّأت فلان بحقی، اقرّ به بعد انکار. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تْ)
ولایتی در چین غربی که مرکز آن سی نینگ است و 2050000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(تْ)
شهر و بندری در شان تونگ است که سابقاً در تصرف آلمان بود. این شهر یکی از مراکز صنعتی چین است و 1121000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
راندن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از شهر بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). اخراج کردن کسی از شهری به شهری دیگر. (از متن اللغه). اخراج و اجلای کسی از شهری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جامۀ مخطط بافتن به خطها چون دوال. (تاج المصادر بیهقی). جامۀ خطدار بافتن مانند دوال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قرار دادن مرد خطهای چون دوال را بر جامه اش. (از متن اللغه). قراردادن خطهای چون دوال بر جامه و نیزه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جل از پشت ستور بازکردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مثل پدید کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). روان کردن مثل میان مردم. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، احادیث اوائل آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، حنای مخطط بستن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خضاب کردن زن. (از متن اللغه) ، روان کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سیر دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح احکام نجوم) در اصطلاح منجمان تسییر استخراج بعد است از درجۀ دلیل تا آن درجه که مدار حکم بدوست و در بیشتری از تسییرات که رانندمدت هر درجه ای را سالی شمرند و گاهی ده یا صد یا هزار سال و گاهی یکروز یا کمتر (ح التفهیم. ص 525. چ جلال همایی). تسییر، سیردادن درجه است بمقدار معینی و در احکام نجوم مقرر است که چون درجۀ طالع مولودی را سیر دهیم و به درجه ای از درجات سهامات یا جایگاه سیارات رسد اثر خاصی بر آن مترتب است. (یادداشت از سیدجلال الدین تهرانی). نزد منجمان نام عملی است و بیانش در لفظ حد بگذشت. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
از طالع میلاد تو دیدندرصدها
اختر شمران، رومی و یونانی و مائی
تسییر براندند و براهین بفزودند
هیلاج نمودند که جاوید بقائی.
خاقانی.
هرکه را تسییر درجۀ طالع دولت به جرم قاطع محنت رسید. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تْ)
سلسله ای از فرمانروایان چین که در سالهای 1644- 1911 میلادی حکومت داشته اند
لغت نامه دهخدا
(تْ)
شهری در چین و مرکز ولایت شان تونگ است و 862000 تن سکنه و کار خانه بافندگی دارد
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
تنها و بی هیچ چیز بودن: جاء یتسیطل، اذا جاء وحده و لیس معه شی ٔ (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
برگماشته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مسلط شدن بر چیزی و اشراف داشتن و نگهبانی کردن بر آن و متعهد احوال آن شدن. (از متن اللغه) ، مسلط کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ دَ)
رها کردن حیوان هوای گندۀ معده را از فرود سوی با آوازی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گویا لهجه ای در کلمه چسیدن باشد که بی آواز است
لغت نامه دهخدا
شهری در شمال شرقی چین است و 668000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تسپی نصراله فلسفی در فرهنگ اعلام تمدن قدیم فوستل دوکولانژ این کلمه را ’تسیپی’ ضبط کرده ونوشته است: از بلاد قدیمی بئوسیالبه است که امروز آن را نئوکوریو یا درمیوکاسترو مینامند. مردم این شهر در جنگهای ایران و یونان با سپاهیان لئونیداس یاری کردند و بدین واسطه مشهورند. و رجوع به تسپی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برد بافتن بخط. (تاج المصادر بیهقی). چادر مخطط بافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مخطط بافتن جامه با خطوط مختلف که یکسان نباشد. (از متن اللغه) ، روان ساختن. (از اقرب الموارد) ، فزونی یافتن کلام کسی. (از متن اللغه) ، آراستن کلام کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برآوردن اسب نره را بدون استواری انعاظ. (از متن اللغه). و رجوع به تسییی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان کردن مایع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). روان راندن آب و آنچه بدان ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راندن آب و مانند آن. (آنندراج). جاری ساختن آب و مانند آن. (از متن اللغه). جاری ساختن. (از اقرب الموارد). جاری ساختن آب. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بکاه گل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گل اندودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گل اندودن دیوار. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آلودن بدن به پیه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیه مالیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). طلا کردن سفینه به قیر. (ازمتن اللغه). قیراندودن سفینه یا خیک را. (از اقرب الموارد). روغن یا قیر اندودن چیزی را. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دوشیدن شیر گردآمده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فروگذاشتن شتر ماده، شیر را از پستان بدون دوشیدن: سیأت و تسیأت الناقه، ارسلت اللبن من غیر حلب. (از المنجد). و رجوع به تسیؤ شود، برآوردن اسب نره را، بدون استواری انعاظ آن: سیاء الفرس ادلی و لم یستحکم انعاظه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
گرد گرفته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
باز شدن پوست کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقشر جلد. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، به روش کسی رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سیر کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نه یک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تسع. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، اتساع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
به ایتالیایی تیسینو رودی است به سویس و ایتالیا که پس از عبور از برکۀ ماژور، از پاوی میگذرد و داخل پو میشود و 248 هزار گز طول دارد. آنیبال در سال 218 قبل از میلاد پلی بر روی آن ساخت
یکی از بخشهای کشور سویس است که 15700 تن سکنه دارد و مرکز آن بلنزونا است
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
رفتن. (تاج المصادر بیهقی). سیر. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به سیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسیطر
تصویر تسیطر
مسلط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسییر
تصویر تسییر
راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسییع
تصویر تسییع
گل اندودن، چرب کردن تن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسییل
تصویر تسییل
راندن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسیر
تصویر تسیر
گشت گشت وگذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسیع
تصویر تسیع
یک نهم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسییر
تصویر تسییر
((تَ))
راندن، روانه کردن، بیرون کردن
فرهنگ فارسی معین