به سخره گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فرمان بردار کردن دیگری را ورام کردن و بی مزد کاری گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی مزد کاری را بر دیگری تکلیف کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، چارپای کسی را بدون مزد سوار شدن. (از متن اللغه) ، استهزاء و ریشخند کردن کسی را: تسخر به و منه، هزی ٔ به. (از المنجد). و رجوع به تسخر شود
به سخره گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فرمان بردار کردن دیگری را ورام کردن و بی مزد کاری گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی مزد کاری را بر دیگری تکلیف کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، چارپای کسی را بدون مزد سوار شدن. (از متن اللغه) ، استهزاء و ریشخند کردن کسی را: تسخر به و منه، هزی ٔ به. (از المنجد). و رجوع به تَسخَر شود
مسخرگی و تمسخر باشد. گویند عربی است. (برهان). مأخوذ از تازی، استهزاء و بذله ومسخرگی و سخریه. (ناظم الاطباء). بمعنی تسخﱡر فارسیان استعمال کرده اند. (شرفنامۀ منیری) : آن دهن کژ کرد و از تسخر بخواند نام احمد را دهانش کژ بماند. مولوی. سالها جستم ندیدم یک نشان جز که طنز و تسخر این سرخوشان. مولوی. گفت رو خواجه مرا غربال نیست گفت میزان ده بر این تسخر مایست. مولوی. تیر را چرخ ار بدورش خواند کاتب باک نیست پیش امی می نهاد آری پی تسخر دوات. کاتبی (از شرفنامۀ منیری). برخر همی نشاند خصم ترا به عنف هر روز سخره وار پی تسخر آسمان. (مؤلف شرفنامۀ منیری). و رجوع به تسخﱡر شود
مسخرگی و تمسخر باشد. گویند عربی است. (برهان). مأخوذ از تازی، استهزاء و بذله ومسخرگی و سخریه. (ناظم الاطباء). بمعنی تَسَخﱡر فارسیان استعمال کرده اند. (شرفنامۀ منیری) : آن دهن کژ کرد و از تسخر بخواند نام احمد را دهانش کژ بماند. مولوی. سالها جستم ندیدم یک نشان جز که طنز و تسخر این سرخوشان. مولوی. گفت رو خواجه مرا غربال نیست گفت میزان ده بر این تسخر مایست. مولوی. تیر را چرخ ار بدورش خواند کاتب باک نیست پیش امی می نهاد آری پی تسخر دوات. کاتبی (از شرفنامۀ منیری). برخر همی نشاند خصم ترا به عنف هر روز سخره وار پی تسخر آسمان. (مؤلف شرفنامۀ منیری). و رجوع به تَسَخﱡر شود
گذشتن بیشتر از شب و بیشتر از زمستان، فرودریدن ریگ، مضطر کردن کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
گذشتن بیشتر از شب و بیشتر از زمستان، فرودریدن ریگ، مضطر کردن کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به دیوار بر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بر دیواربرآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر دیوار برشدن. و از راه دیوار به خانه شدن. (مجمل اللغه). بر بالای دیوار شدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). تسلق. و رجوع به تسلق شود، دست آورنجن در دست کردن. (تاج المصادر بیهقی). یاره بر دست خود نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دست برنجن به دست کردن. (از متن اللغه) (از المنجد) (ازاقرب الموارد). و رجوع به سوار شود
به دیوار بر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بر دیواربرآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر دیوار برشدن. و از راه دیوار به خانه شدن. (مجمل اللغه). بر بالای دیوار شدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). تسلق. و رجوع به تسلق شود، دست آورنجن در دست کردن. (تاج المصادر بیهقی). یاره بر دست خود نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دست برنجن به دست کردن. (از متن اللغه) (از المنجد) (ازاقرب الموارد). و رجوع به سوار شود
سر و تن شستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پاک شدن و غسل آوردن زن از خون و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاک شدن و سر و تن شستن. (آنندراج). پاک شدن ازریم و آلودگی و غسل کردن زن. (از اقرب الموارد) ، پرهیز کردن از گناه و از هر زشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خود را بازداشتن از گناه. (آنندراج). خودداری کردن از گناه. (از اقرب الموارد)
سر و تن شستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پاک شدن و غسل آوردن زن از خون و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاک شدن و سر و تن شستن. (آنندراج). پاک شدن ازریم و آلودگی و غسل کردن زن. (از اقرب الموارد) ، پرهیز کردن از گناه و از هر زشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خود را بازداشتن از گناه. (آنندراج). خودداری کردن از گناه. (از اقرب الموارد)
در نیمروز بجایی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ظهار کردن از زن. (تاج المصادر بیهقی). انت علی ّ کظهر امی گفتن مرد زن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ای انت علی ّ حرام کظهر امی فکنی بالظهر عن البطن تأدبا و عدی بمن لتضمن معنی التجنب لاجتناب اهل الجاهلیه عن المراه المظاهر منها اذ الظهار طلاق عندهم. (اقرب الموارد)
در نیمروز بجایی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ظهار کردن از زن. (تاج المصادر بیهقی). انت علی ّ کظهر امی گفتن مرد زن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ای انت علی ّ حرام کظهر امی فکنی بالظهر عن البطن تأدبا و عدی بمن لتضمن معنی التجنب لاجتناب اهل الجاهلیه عن المراه المظاهر منها اذ الظهار طلاق عندهم. (اقرب الموارد)
نعت تفضیلی از سهر. بی خواب تر. - امثال: اسهر من النجم. اسهر من جدجد، هو شی ٔ شبیه بالجراد قفّاز، یقال له صراراللیل. اسهر من قطرب، هو دویبه لاتنام اللیل کله من کثره سیرها. هذا قول ابی عمرو و غیره لایرویه اسهر و انما یرویه اسعی و یحتج بان سهره انما یکون نهاراً لا لیلاً و یستشهد بقول عبدالله بن مسعود رضی اﷲ عنه لااعرفن احدکم جیفه اللیل قطرب نهار قال و ذلک ان القطرب لایستریح النهار. (مجمع الامثال میدانی)
نعت تفضیلی از سَهَر. بی خواب تر. - امثال: اسهر من النجم. اسهر من جُدْجُدْ، هو شی ٔ شبیه بالجراد قفّاز، یقال له صراراللیل. اسهر من قطرب، هو دویبه لاتنام اللیل کله من کثره سیرها. هذا قول ابی عمرو و غیره لایرویه اسهر و انما یرویه اسعی و یحتج بان سهره انما یکون نهاراً لا لیلاً و یستشهد بقول عبدالله بن مسعود رضی اﷲ عنه لااعرفن احدکم جیفه اللیل قطرب نهار قال و ذلک ان القطرب لایستریح النهار. (مجمع الامثال میدانی)
بزرگترین شهر کنونی خوزستان و این معرب شوشتر است... (معجم البلدان). شهری است و آن را ششتر به دو شین گفتن لحن است. گویند نخستین باره ای که بعد طوفان احداث یافته بارۀ آن شهر است. (منتهی الارب). شهری است مشهور از آنجاست سهیل بن عبداﷲ تستری... و ششتر به هر دو شین خطاست چنانکه صاحب قاموس گفته و می تواند بود که ششتر فارسی باشد و تستر عربی و در فارسی آنرا شوشتر نیز گویند. (آنندراج). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 38 و ص 91 پ و تاریخ سیستان ص 75، 115 و 248 و تاریخ گزیده ص 554و نزهه القلوب ج 3 ص 109، 112، 189، 215 و 218 و شدالازار ص 535 و تاریخ جهانگشای ج 1 ص 25 و ج 2 ص 153، و 204 و رودکی ص 131 و تاریخ عصر حافظ ص 398، 399، 406، 407 و معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و شوشتر شود
بزرگترین شهر کنونی خوزستان و این معرب شوشتر است... (معجم البلدان). شهری است و آن را ششتر به دو شین گفتن لحن است. گویند نخستین باره ای که بعد طوفان احداث یافته بارۀ آن شهر است. (منتهی الارب). شهری است مشهور از آنجاست سهیل بن عبداﷲ تستری... و ششتر به هر دو شین خطاست چنانکه صاحب قاموس گفته و می تواند بود که ششتر فارسی باشد و تستر عربی و در فارسی آنرا شوشتر نیز گویند. (آنندراج). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 38 و ص 91 پ و تاریخ سیستان ص 75، 115 و 248 و تاریخ گزیده ص 554و نزهه القلوب ج 3 ص 109، 112، 189، 215 و 218 و شدالازار ص 535 و تاریخ جهانگشای ج 1 ص 25 و ج 2 ص 153، و 204 و رودکی ص 131 و تاریخ عصر حافظ ص 398، 399، 406، 407 و معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و شوشتر شود