جدول جو
جدول جو

معنی تسفیح - جستجوی لغت در جدول جو

تسفیح(اِ)
کار بیهوده کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسریح
تصویر تسریح
رها کردن، یله کردن، گسیل کردن، رها کردن ستور برای چرا، طلاق دادن زن، گشودن و شانه زدن و فروهشتن موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسفیه
تصویر تسفیه
کسی را به نادانی نسبت دادن، سفیه شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
سبحان اللّه گفتن، خدا را به پاکی یاد کردن، نیایش کردن، ذکر خدا و مناجات، مهره های به نخ کشیده که هنگام ذکر و مناجات در دست می گیرند، سبحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسلیح
تصویر تسلیح
سلاح دادن، سلاح پوشاندن، مسلح ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
هموار کردن، پهن کردن، هموار کردن زمین
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گل اندودن حوض را و اصلاح کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). تشریف واصلاح و گل اندودن حوض. (از اقرب الموارد). تشریف و اصلاح حوض. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوختن آتش و باد گرم روی را و رنگ گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به زیر فروبردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به نشیب آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصویب چیزی. (از متن اللغه). تصویب چیزی. یعنی به زیر آوردن آن از بالا به پایین. (از اقرب الموارد) : (از المنجد). و رجوع به تصویب در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سفیه خواندن. (زوزنی). بی خرد خواندن. (مجمل اللغه). نسبت نادانی کردن به سوی کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نادان و سفیه خواندن. (آنندراج). به سفاهت منسوب کردن کسی را. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، نادان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نادان و سفیه کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
تعریض کردن کسی را بسخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بانگ کردن کبوتر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
پر کردن حوض. (تاج المصادر بیهقی). پر کردن. (زوزنی). لبریز گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پهن کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). پهن گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرش کردن مکانی با سنگ های پهن. (از اقرب الموارد) ، دست بر هم زدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تصفیق. چپک. چپه. چپه زدن. چپک زدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تصفیق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برد بافتن بخط. (تاج المصادر بیهقی). چادر مخطط بافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مخطط بافتن جامه با خطوط مختلف که یکسان نباشد. (از متن اللغه) ، روان ساختن. (از اقرب الموارد) ، فزونی یافتن کلام کسی. (از متن اللغه) ، آراستن کلام کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برآوردن اسب نره را بدون استواری انعاظ. (از متن اللغه). و رجوع به تسییی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
رب سلح را بر خیک روغن مالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شمشیر را سلاح کسی گردانیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، سلاح پوشانیدن کسی را. (از المنجد) ، به ریخ زدن انداختن گیاه تر، شتر را. (از متن اللغه). به ریستن واداشتن شتر یا حیوان دیگر را. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
نرم رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسان رفتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، راست کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی). راست کردن نیزه به ثقاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شتابی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسراع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آسان کردن. (تاج المصادر بیهقی). آسانی کردن با کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). آسانی و نرمی کردن و منه المثل: اذا لم تجد عزاً فسمح، ای فکن لیناً و منه ، و سمّح للقرینه بالقیاد. (از اقرب الموارد). آسانی و نرمی کردن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بالرفاء و البنین گفتن کسی را، و همزه به حا قلب شده است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی ترفیه است. (از المنجد). و رجوع به ترفی و ترفی ٔ و ترفیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به سفر فرستادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، میان مغرب و عشا چرانیدن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میان دو عشا و سفیدی صبح چرانیدن شتران را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، برافروختن و شعله ناک گردانیدن آتش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سفار بر پشت بینی شتر نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سفار بر پشت بینی شتر نهادن و مهار کردن در بینی شتر. (از متن اللغه). سفار در بینی شتر کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نزدیک شدن آفتاب به غروب و آن محرف تشفیر است. (از متن اللغه). رجوع به تشفیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفسیح
تصویر تفسیح
فراخی و فراخ کردن، توسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفیح
تصویر تطفیح
لبریزاندن لبریز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیه
تصویر تسفیه
بی خرد خواندن، سفیه شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیل
تصویر تسفیل
پست گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیط
تصویر تسفیط
ساروگ مالی گل مالی درز گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیر
تصویر تسفیر
راهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
پهن کردن، هموار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریح
تصویر تسریح
رها کردن، رهانیدن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
خدای را به پاکی یاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلیح
تصویر تسلیح
زینش زینه دادن سلاح دادن سلاح پوشانیدن، جمع تسلیحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصفیح
تصویر تصفیح
پهن کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
((تَ))
خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن، در فارسی دانه های به رشته کشیده شده ای که هنگام ذکر و دعا در دست گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسریح
تصویر تسریح
((تَ))
رها ساختن، گسیل کردن، طلاق دادن زن، گشودن و شانه زدن موی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
((تَ))
هموار کردن، پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسلیح
تصویر تسلیح
((تَ))
سلاح پوشانیدن، سلاح دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
دستگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
هموار سازی
فرهنگ واژه فارسی سره