جدول جو
جدول جو

معنی تسر - جستجوی لغت در جدول جو

تسر
برای تو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسریح
تصویر تسریح
رها کردن، یله کردن، گسیل کردن، رها کردن ستور برای چرا، طلاق دادن زن، گشودن و شانه زدن و فروهشتن موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسریع
تصویر تسریع
شتاب کردن در کاری، شتافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسرع
تصویر تسرع
شتافتن، مبادرت کردن، شتاب کردن در امری
فرهنگ فارسی عمید
(اِ عِ)
در سوراخ درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در سوراخ شدن وحشی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). انسراب (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، پر گردیدن آب و شراب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
مکیدن و خوردن (کشف اللغات) (آنندراج). اگر درست باشد قلب ترشف است. و یا تصحیف آن
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
گشاده شدن و فروهشته شدن موی. (ناظم الاطباء) ، خارج شدن و رفتن مرد از مکان. (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، تسرح کتان، تخلص بعض آن از بعضی دیگر. (از المنجد) ، زدوده شدن اندوه از کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
سریه گرفتن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسرر فلان، اتخذ سریه و یقال تسری ایضاً علی الابدال... (اقرب الموارد) ، بزنی گرفتن مردی مالدار و لئیم دختری را، یا بزنی گرفتن دختری بی چیز را بخاطر شرافت نسب او. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شکافته شدن جامه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسررالثوب، تشقق
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
فروبردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) بلعیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آسان درحلق فرو بردن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
شتافتن بسوی بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بشتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) ، پیشی گرفتن وشتافتن به چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، شتاب کردن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
اندک اندک دزدی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، دزدیده نگریستن و شنیدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
پاره پاره شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
شادمانه کردن. (تاج المصادر بیهقی). شاد کردن کسی را. (منتهی الارب). مسرور ساختن کسی را. (از متن اللغه). خوشحال و شادمان ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
به تکلف مردمی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سریت خریدن. (زوزنی). سریه گرفتن کنیزک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سریه گرفتن. (از المنجد) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). تسور. (متن اللغه) (اقرب الموارد). اعداد الامه ان تکون موطوه بلاعزل. (تعریفات جرجانی) ، سردادن کسی را. (از متن اللغه). زدوده شدن اندوه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسرید
تصویر تسرید
سوراخ کردن، درز دوختن، روزه داری پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرمط
تصویر تسرمط
تنک مویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرع کردن
تصویر تسرع کردن
شتاب کردن سرعت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرول
تصویر تسرول
ازارپوشی شلوار پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریج
تصویر تسریج
موی بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریح
تصویر تسریح
رها کردن، رهانیدن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریحات
تصویر تسریحات
جمع تسریح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریم
تصویر تسریم
پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریر
تصویر تسریر
شادمان کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریع
تصویر تسریع
شتابانیدن، سرعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریعات
تصویر تسریعات
جمع تسریع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریق
تصویر تسریق
دزد خواندن دزد دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسری
تصویر تسری
همه گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرب
تصویر تسرب
به سوراخ خزیدن، تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرع
تصویر تسرع
مبادرت کردن، شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرف
تصویر تسرف
مکیدن و خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرق
تصویر تسرق
اندک اندک دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریع
تصویر تسریع
((تَ))
شتاب آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسریح
تصویر تسریح
((تَ))
رها ساختن، گسیل کردن، طلاق دادن زن، گشودن و شانه زدن موی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسریع کردن
تصویر تسریع کردن
Expedite
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تسریع کردن
تصویر تسریع کردن
ускорять
دیکشنری فارسی به روسی