جدول جو
جدول جو

معنی تسبیق - جستجوی لغت در جدول جو

تسبیق
(اِ ضِ)
ناتمام افکندن گوسفند بچۀ خود را، گرفتن آنچه را که گرو بسته بود و بردوانیدن اسب یا دادن آنرا. از لغات اضداد است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، بند پای بر پای مرغ گذاشتن. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، مسابقه گذاشتن بین خیل. (ازمتن اللغه) ، بدره گذاشتن میان شعراء تاهر کدام که غالب آیند جایزه را دریافت کنند. (از متن اللغه) (از المنجد). و رجوع به سبق و مسابقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
با هم مطابق کردن، دو چیز را با یکدیگر برابر کردن، برابر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
به رایگان دادن چیزی در راه خدا، آب رایگان به همه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیع
تصویر تسبیع
هفت تایی کردن، هفت بخش کردن، هفت رکن ساختن، هفت جزء کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیغ
تصویر تسبیغ
در علم عروض زیاد کردن الف در سبب خفیف، چنان که در فعولن، فعولان و در فاعلاتن، فاعلاتان شود و آن را مسبغ گویند، اسباغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
سبحان اللّه گفتن، خدا را به پاکی یاد کردن، نیایش کردن، ذکر خدا و مناجات، مهره های به نخ کشیده که هنگام ذکر و مناجات در دست می گیرند، سبحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیب
تصویر تسبیب
ایجاد سبب کردن، سبب ساختن، سبب سازی، وسیله انگیزی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ قِ)
تنه دار گردیدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساقه دار شدن درخت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مالک گردانیدن کسی را بر کار خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، راندن چارپا را. (از اقرب الموارد). تحریک کردن چارپا بر عقب رفتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به سریش استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکار کردن به سریشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکار کردن با دبق. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تدبّق شود
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نرم گردانیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، درآمیختن و نرم گردانیدن ثرید را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ دا)
گلو بریدن و ذبح کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برافروختن (پراکنده ساختن) بوی خوش. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزغالگان را رسن ها ساختن که در گردن ایشان کنند. (زوزنی) (آنندراج). در ربقه استوار کردن. (المنجد). در ربقه استوار کردن سر بز یا گوسفند را. (اقرب الموارد) ، آرایش سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تلفیق کلام. (اقرب الموارد) (المنجد) : و فصاحت تلویح و براعت ترتیب... ومتانت تربیق و رزانت ترمیق... (درۀ نادره چ شهیدی ص 32) ، آماده کردن حلقه های ریسمان را برای بستن بزغاله ها. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رشته ای که بدان گوسپندان را بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع کردن متاع و محکم کردن کار آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منت نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بسقه ، طوّله ، تقول: لاتبسق علینا، ای لاتطوّل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درگرفتن تمامۀ چیزی را وشامل گشتن، پوشیدن ابر هوا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روی زمین فراگرفتن باران. (تاج المصادر بیهقی). فروگرفتن آب زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). همه جا رسانیدن ابر باران را و همه زمین فروگرفتن آب باران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، هر دو دست در میان ران نهادن در رکوع. (تاج المصادر بیهقی). دست میان دو ران نهادن در رکوع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر بندگاه آمدن شمشیر یاجدا کردن عضو. (تاج المصادر بیهقی). رسیدن شمشیر برپیوند وقت زدن و جدا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یصمم احیاناً و حیناً یطبق، و قولهم للرجل اذا اصاف الحجه انه یطبق المفصل. (اقرب الموارد) ، هر دو دست معاً برداشتن و نهادن اسب در دویدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تقریب. (از اقرب الموارد) ، سم بر سم نهادن در رفتن و دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برابر کردن و موافق نمودن. (منتهی الارب). مطابقه و مقابله و موافقت و برابر کردن دو چیز با هم. (ناظم الاطباء). موافق گردانیدن چیزی با چیزی و با لفظ دادن مستعمل. (آنندراج) ، طباق. مطابقه. (تعریفات جرجانی) (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به طباق شود، ایراد دلیل بر وجه مدعی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
رون انگیزی رون سازی ایجاد سبب کردن، وصول کردن مالیات تا دینار آخر، حواله کردن طلب کسی بر دیگری که بدهکار است، سبب سازی وسیله سازی، جمع تسبیبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
موافق گردانیدن چیزی با چیزی، برابر کردن و موافق نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبیق
تصویر تعبیق
گلو بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریق
تصویر تسریق
دزد خواندن دزد دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
برایگان دادن چیزی را در راه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
وات افگانی روشی در دانش چامه (عروض) نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنانکه در (فاعلاتن) (فاعلاتان) میشود: (و مبالغت بیشتر باشد در تمام کردن) (المعجم. چا. مد: 39)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیع
تصویر تسبیع
هفت قسمت کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیخ
تصویر تسبیخ
سبک گرداندن، آراماندن آرام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسیق
تصویر تبسیق
منت نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
خدای را به پاکی یاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
((تَ))
برابر ساختن دو چیز با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیت
تصویر تسبیت
((تَ))
سبب ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
((تَ))
خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن، در فارسی دانه های به رشته کشیده شده ای که هنگام ذکر و دعا در دست گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیع
تصویر تسبیع
((تَ))
به هفت بخش در آوردن چیزی را، بر هفت رکن تقسیم کردن، هفت جزء کردن چیزی را
فرهنگ فارسی معین
((تَ))
نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنان که در «فاعلاتن»، «فاعلاتان» می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
((تَ))
چیزی را در راه خدا به رایگان بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
برابرسنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
دستگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
اقتباس، پیاده سازی
دیکشنری اردو به فارسی