جدول جو
جدول جو

معنی تسبی - جستجوی لغت در جدول جو

تسبی
تسبیح، رقابت، چشم هم چشمی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسبیع
تصویر تسبیع
هفت تایی کردن، هفت بخش کردن، هفت رکن ساختن، هفت جزء کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیغ
تصویر تسبیغ
در علم عروض زیاد کردن الف در سبب خفیف، چنان که در فعولن، فعولان و در فاعلاتن، فاعلاتان شود و آن را مسبغ گویند، اسباغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیب
تصویر تسبیب
ایجاد سبب کردن، سبب ساختن، سبب سازی، وسیله انگیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
به رایگان دادن چیزی در راه خدا، آب رایگان به همه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
سبحان اللّه گفتن، خدا را به پاکی یاد کردن، نیایش کردن، ذکر خدا و مناجات، مهره های به نخ کشیده که هنگام ذکر و مناجات در دست می گیرند، سبحه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
باطل کردن ناقه آبستنی خود را و بچه افکندن میش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچۀ ناتمام افکندن ناقه و میش. (از متن اللغه). افکندن ناقه و میش بچه را پیش از آنکه (خلقت آن) تمام شود و یا پیش از آنکه خلقت بچه آشکار شده باشد. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تسبیغ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هفت عدد کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هفت تایی کردن چیزی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (المنجد) ، بر هفت رکن ساختن چیزی را، شستن آوند را هفت بار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، وظیفه کردن قرائت قرآن را در هفت شب، اقامت نمودن نزد زن خود هفت شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، هفتاد کامل کردن درمهای خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فاذا اردت سبعین قلت کمله سبعین او یقال سبع دراهمه، ای کملها سبعین (مولده) (متن اللغه) ، هفتصد کس شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سبع القوم، تمّوا سبعمائه رجل. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، در هفت ماه زاییدن زن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سبع اﷲ لک، خدای اجر دهد ترا هفت مرتبه و یا هفت ضعف دهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبعاﷲ لک، اعطاک اجرک سبع مرات او سبعه اضعاف و فی اللسان: ’سبّع اﷲ لک رزقک سبعه اولاد و هو علی الدعاء’. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
ناتمام افکندن گوسفند بچۀ خود را، گرفتن آنچه را که گرو بسته بود و بردوانیدن اسب یا دادن آنرا. از لغات اضداد است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، بند پای بر پای مرغ گذاشتن. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، مسابقه گذاشتن بین خیل. (ازمتن اللغه) ، بدره گذاشتن میان شعراء تاهر کدام که غالب آیند جایزه را دریافت کنند. (از متن اللغه) (از المنجد). و رجوع به سبق و مسابقه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
گداختن زر و نقره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذوب کردن نقره و جز آن و ریختن در قالب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نیکو کردن ترصیف و تهذیب کلام. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
سبیل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در باختن در راه خدای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قرار دادن چیزی در راه خیر و در راه خدا. (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : یقال سبّل ضیعته و فی الحدیث: احبس اصلها وسبل ثمرتها. (اقرب الموارد). چنانکه در تعریف وقف گویند. هو حبس العین و تسبیل الثمره. و رجوع به وقف و حبس شود، مباح کردن چیزی را چنانکه گویی راهی برای رسیدن بدان قرار داده اند. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سست کردن جامه. (متن اللغه). افکندن پرده و از آن معنی قول مردم که ’سبل شعره’ یعنی رها کرد آنرا. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبب ساختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) : سببه الامر، کان سبباً له (المنجد) ، اسباب فراهم آوردن آن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) : سببه ٌ الاسباب، وجدها. (اقرب الموارد) (المنجد) :
شاه باخود گفت شادی را سبب
آنچنان غم بود از تسبیب رب.
مولوی.
، دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراوان دشنام دادن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : او را بدین سبب به انواع تعذیب و تسبیب فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 360) ، راست و برابر کردن مجرای آب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سببه للماء مجری، سوّاه . (متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، در اصطلاح حقوقی آنکه کسی براثر ترک یا انجام عملی سبب تلف یا نقصان مالی گردد که این در صورت اول باید مثل یا قیمت مال تلف شده و در صورت دوم باید از عهدۀ نقص قیمت آن مال برآید. این اصطلاح با اتلاف از این جهت فرق دارد که در اتلاف فعل مثبت و بلاواسطه موجب تلف است، بخلاف تسبیب که فعل یا ترک و باواسطه سبب تلف مال میشود. (از حقوق مدنی امامی ج 1 ص 392 و مادۀ 331 قانون مدنی) ، مال متعذرالوصولی را چون رزق کسی قرار دادن، تا مرتزق در وصول آن با عامل یاری دهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : صواب آن است که از خازنان نسختی خواسته آید به خرجها که کرده اند و آن را به دیوان عرض فرستاده شود و منکه بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم و براتها بنویسند تا این مال مستغرق شود و بیست گانی نباید داد یکسال، تا مالی به خزانه باز رسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258). من که بونصرم باری هرچه امیر محمد مرا بخشیده است از زر و سیم و جامۀ نابریده و قباها و دستارها و جز آن همه معد دارم... و هم امروز به خزانه بازفرستم پیش از آنکه تسبیب کنند وآب بشود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 259). و اتباع خدم رابه تسبیب بر سر عمال کرد. (ترجمه تاریخ یمینی یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
موی ستردن و از بیخ برکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از بیخ برکندن موی چنانکه به پوست بچسبد: سبد شعره، استأصله حتی الزقه بالجلد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، چرب ناکردن سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چرب ناکردن و شستن سر. (از متن اللغه) ، گشاده و تر رها کردن موی سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). شانه کردن مرد سر خود را و رد کردن مویها را و رها کردن آنها را. (از ناظم الاطباء) ، نمایان شدن پرچوزه و موی سر بعد ستردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نمایان شدن پرچوزۀ مرغ و موی سر پس از ستردن. (ناظم الاطباء). برآمدن موی ریزۀ زرد جوجه. (از متن اللغه) ، پر درآوردن جوجه و سیخ شدن پر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، روییدن موی پس از تراشیدن و آغاز شدن سیاهی آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). روییدن موی پس از تراشیدن. (از المنجد) ، نو برآمدن گیاه نصی در قدیم آن. (منتهی الارب) (آنندراج). نو برآمدن گیاه نصی در ریشه کهنۀ آن. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). از نو روییدن گیاه تازه بین قدیم آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبک گردانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آرام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، واچیدن پنبه. (تاج المصادر بیهقی). واخیدن پشم و پنبه. (زوزنی). پیچیدن پنبه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیچیدن پنبه بعد از کمان زدن برای رشتن. (از متن اللغه). تنفیش و توسیع پنبه. (از اقرب الموارد). تنفیش پنبه. (از المنجد) ، سبک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : ’اللهم سبخ عنی الحمی والشده اوالاذی، ای اکشفه عنی و خففه و اما قوله ’فسبخ علیک الهم ّ’، فعلی فیه بمعنی عن. (اقرب الموارد) ، بیارمیدن رگ از درد و جست (ضربان) دردگین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آرمیدن رگ. (از المنجد) : سمع اعرابی یقول: ’الحمدللّه علی تسبیخ العرق و اساغهالریق’. (اقرب الموارد) ، بیارمیدن و سست گردیدن گرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آرمیدن و سست شدن گرما و غضب و جز آنها. (از متن اللغه). سست شدن گرما. (تاج المصادر بیهقی) ، نیک خفتن. (تاج المصادر بیهقی). در خواب سنگین و طولانی شدن. (از متن اللغه). بخواب سنگین خفتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فارغ بودن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تباعد در زمین. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسقی
تصویر تسقی
سیر آبی فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربی
تصویر تربی
پروریدن پرورش یافتن پروردن، پرورش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبی
تصویر تخبی
خر گاه زدن (خرگاه خباء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسبی
تصویر حسبی
مزد آورد، ثواب
فرهنگ لغت هوشیار
رون انگیزی رون سازی ایجاد سبب کردن، وصول کردن مالیات تا دینار آخر، حواله کردن طلب کسی بر دیگری که بدهکار است، سبب سازی وسیله سازی، جمع تسبیبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
خدای را به پاکی یاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیخ
تصویر تسبیخ
سبک گرداندن، آراماندن آرام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیع
تصویر تسبیع
هفت قسمت کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
وات افگانی روشی در دانش چامه (عروض) نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنانکه در (فاعلاتن) (فاعلاتان) میشود: (و مبالغت بیشتر باشد در تمام کردن) (المعجم. چا. مد: 39)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
برایگان دادن چیزی را در راه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسری
تصویر تسری
همه گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیت
تصویر تسبیت
((تَ))
سبب ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیع
تصویر تسبیع
((تَ))
به هفت بخش در آوردن چیزی را، بر هفت رکن تقسیم کردن، هفت جزء کردن چیزی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
((تَ))
خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن، در فارسی دانه های به رشته کشیده شده ای که هنگام ذکر و دعا در دست گیرند
فرهنگ فارسی معین
((تَ))
نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنان که در «فاعلاتن»، «فاعلاتان» می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
((تَ))
چیزی را در راه خدا به رایگان بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
دستگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسلی
تصویر تسلی
دل آرامی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسبی
تصویر نسبی
کمابیش
فرهنگ واژه فارسی سره
سبحت، سبحه، ذکر، نیایش، سبحان اله گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سبب سازی، وسیله انگیزی، وسیله سازی، سبب ساختن، ایجادسبب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد