جدول جو
جدول جو

معنی تسال - جستجوی لغت در جدول جو

تسال
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را سیم آهنی معنی کرده است. رجوع به همین کتاب ج 1 ص 146 شود
لغت نامه دهخدا
تسال
یکدیگر را پرسیدن و از یکدیگر خواستن
تصویری از تسال
تصویر تسال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غسال
تصویر غسال
بسیار شوینده، غسل دهنده، مرده شوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسالم
تصویر تسالم
با هم صلح کردن، با هم آشتی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفال
تصویر تفال
فال زدن، فال نیک زدن و به شگون خوب گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلال
تصویر تلال
تل ها، پشته ها، تپه ها، جمع واژۀ تل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسفل
تصویر تسفل
فرود آمدن، به نشیب درآمدن، پست شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
از نواحی شمال یونان است. از طرف شمال به اولیمپ و از مغرب به پند و از جنوب به کوه اوتا و از مشرق به اوسا و په لیون محدود است. شهرهای اصلی این ناحیه عبارتند از ولو و لاریسا. این سرزمین را تسالیا نیز نامند و در حدود پنجاه هزار تن از سکنۀ آن مسلمانند ناحیۀ بسیار آبادان و پرمحصول است و عمده محصولات آنجا زیتون و توتون و غله است. در دشتهای سرسبز این سرزمین پرورش مواشی بسیار رایج است. درسال 1460 میلادی بتصرف ترکهای عثمانی درآمد و سپس بر طبق قرارداد برلن به دولت یونان واگذار گردید. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 667، 704، 747، 752، 753، 767، 768، 769، 774، 000 و ج 2 ص 1190، 1193، 1200، 1222، 1225، 1231، 1247، 1260، 000 و ج 3 ص 1978، 2027، 2032، 2049، 2163 000 و تمدن قدیم فوستل دوکلانژ و فرهنگ ایران باستان ص 236 و 275 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
با یکدیگر صلح کردن. (زوزنی) (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). توافق. (المنجد). تصالح. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) : تسالما، تصالحا. ’هو لایتسالم خیلاه’، او سخن راست نمیگوید که شنیده شود از وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، باهم رفتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و اذا تسالمت الخیل تسایرت لایهیج بعضها بعضاً. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
همدیگر شوی دو خواهر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه). به زنی گرفتن مردی خواهرزن دیگری را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به سلفان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
تخالس. رجوع به تخالس در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقال
تصویر تقال
کم شمری، بر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلال
تصویر تلال
جمع تل، پشته ها جمع تل پشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
خوی و عادت و خلق پدر گرفتن فرانسوی شرابه (جواهرات سلطنتی ایران) : منگوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسال
تصویر عسال
انگبین چین انگبین گیر، نیزه جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلا
تصویر تسلا
آسایش و اطمینان و خشنودی و شادکامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسال
تصویر غسال
جامه شوی، شوینده، کسی که شغل وی شستن مرده ها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسال
تصویر فسال
جمع فسل، شاخ های نشانده رز، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسال
تصویر یسال
یسل: ترکی پره سپاه رده (صف)
فرهنگ لغت هوشیار
فال زدن جتک مرواک آب دهن که از اثر مزه چیزی بهم رسد آب دهن تف خدو کفک. فال زدن، فال شناسی فال اندازی فال گویی، فال فال نیک شگون، جمع تغالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسافل
تصویر تسافل
بنشیب آمدن فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسهل
تصویر تسهل
آسان شدن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساب
تصویر تساب
از هم بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسار
تصویر تسار
همرازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساهل
تصویر تساهل
آسان گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسایل
تصویر تسایل
تند تازی سپاه، روانگی به هر سو ی، لورش (لور سیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفل
تصویر تسفل
به نشیت در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعال
تصویر تعال
بیا مخفف تعالی: برتری والایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخال
تصویر تخال
با هم دوستی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسال
تصویر خسال
مردمان رذل و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسال
تصویر آسال
نشانها، آثار، علامات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسالم
تصویر تسالم
با یکدیگر طلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسالم
تصویر تسالم
((تَ لُ))
صلح کردن، با هم سازش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسفل
تصویر تسفل
((تَ سَ فُّ))
فرود آمدن، پست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساهل
تصویر تساهل
آسان گیری، ساده گیرانه
فرهنگ واژه فارسی سره