جدول جو
جدول جو

معنی تسارر - جستجوی لغت در جدول جو

تسارر
(اِ شِ)
تسار. رجوع به تسار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسارع
تصویر تسارع
شتافتن، مبادرت کردن و پیشی گرفتن در کاری
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
با هم رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زایل شدن خشم از کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
ظاهر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خود را بلند نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مستی نمودن بی مستی. (زوزنی). مستی نمودن. (دهار). خود را مست وانمودن بغیر مستی و نشاءه. (غیاث اللغات) (آنندراج). مستی نمودن از خود بی مستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). مستی نمودن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، استعمال سکر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بهم (با هم) شتافتن. (زوزنی). شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیشی گرفتن و شتافتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : اصناف خلایق به خدمت او تسابق و تسارع نمودند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَحْ حُ)
از همدیگر گریختن دو گروه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تهارب قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گای لیتسرانج مصحح فارسنامۀ ابن البلخی این اسم را که در متن فارسنامۀ مصحح وی آمده تحریفی از سام می داند و در نسخۀ چاپ سیدجلال الدین تهرانی ص 48 تیسار آمده است. او وزیر اردشیر بن بابک است:... وزیری داشت نام او تسار و پیش از آن از جلمۀ حکیمان بوده و این وزیر با رای صایب و مکر و حیلۀ بسیار بود... (فارسنامۀ ابن البلخی چاپ گای لیسترانج ص 60)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
با کسی راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با هم راز گفتن. (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). با هم راز گفتن و آگهی یافتن بعض قوم از سرّ بعضی دیگر. (از المنجد) ، لذت بردن از آنچه که تو ناخوش داری آنرا مانند خاراندن و قلقلک دادن قسمتی از بدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسارّ زید الی ما تکره ، استلذه و اذا حک بعض جسده او غمز فاستلذه قیل هو یتسارﱡ الی ذلک. (اقرب الموارد). و رجوع به تسارر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
سریه گرفتن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسرر فلان، اتخذ سریه و یقال تسری ایضاً علی الابدال... (اقرب الموارد) ، بزنی گرفتن مردی مالدار و لئیم دختری را، یا بزنی گرفتن دختری بی چیز را بخاطر شرافت نسب او. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شکافته شدن جامه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسررالثوب، تشقق
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسایر
تصویر تسایر
با همروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساکر
تصویر تساکر
مست نمایی خود را به مستی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسارع
تصویر تسارع
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسار
تصویر تسار
همرازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسایر
تصویر تسایر
((تَ یُ))
روان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسارع
تصویر تسارع
((تَ رُ))
شتافتن، سرعت گرفتن
فرهنگ فارسی معین