جدول جو
جدول جو

معنی تزهیه - جستجوی لغت در جدول جو

تزهیه
(اِ)
رنگ گرفتن غورۀ خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). (مص م) به حرکت آوردن بادزن باد را. (از متن اللغه). به حرکت آوردن و برانگیختن بادزن باد را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
پاکیزه کردن، بی آلایش کردن، زکات دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
مهیا کردن، آماده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
کسی را نسبت به چیزی بی میل و ناخواه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزجیه
تصویر تزجیه
به نرمی دفع کردن و گذراندن، روزگار گذرانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
زیرک گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، عیب و نقص کردن کسی را، آفت رسانیدن بکسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سختی و بلا رسانیدن بکسی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ بُ)
درمانیدن. (تاج المصادر بیهقی). کند گردانیدن از سخن گفتن. (زوزنی). درمانده گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ ذِ)
بسی زیان رسانیدن. (مجمل اللغه. یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
به زنا منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). به زنا منسوب کردن و زانی خواندن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، کار بر کسی تنگ گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). تنگ گرفتن بر کسی. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). و رجوع به تزنئه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خلاف ترغیب. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر ناخواهانی برانگیختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اندازه کردن نخل. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کم کردن و کم شمردن چیزی را، گرامی داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در بعضی از نسخ قاموس بمعنی تبخیل آمده است. (منتهی الارب). تبخیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
چیزی را زی ّ کسی کردن. (تاج المصادر بیهقی). پوشش دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، و یقال: هذه زای فزیها، ای اقرأها بالزای. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
از پس راندن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راندن آنرا. (اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، گوشت را در زبیه گذاشتن جهت شکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
روزگار گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). به نرمی راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کیف تزجی الایام، ای کیف تدفعها. (اقرب الموارد) : اگر رغبتی هست تا ساعتی بمناولت آن تزجیه روزگار کنیم. (مرزبان نامه ص 84). رکن الدین چون دید که در دست بجز خسران نخواهد داشت و در این مدت که به سوف و لعل تزجیه وقت میکرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آب دادن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مشابه گردیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کسی راگفتن چه آرزو کند تا ترا بدهم. (تاج المصادر بیهقی). فا کسی گفتن ترا چه آرزو می باشد تا ترا آن بدهم. (زوزنی). بر خواهانی چیزی انگیختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فراخ ساختن خانه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
آنجای از کرانۀ رودبار که آب در آن منتهی شود. ج، تناهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از ’ج ه و’، فراخ گردانیدن زخم سر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراخ گردانیدن جراحت و شکستگی سر را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
به پایان رسانیدن چیزی را. (منتهی الارب) ، به پایان آن رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، و یقال: الیک نهی المثل، یعنی همتای تو نایاب است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن. نهی، و بخاطر مبالغت مشدد شده است، رسانیدن خبر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
پارسا خواست زاهد کردن، پار ساخواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضهیه
تصویر تضهیه
مشابه و مانند گردیدن چیزیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزجیه
تصویر تزجیه
روزگار گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
نظم و ترتیب، آماده ساختن، تدارک و بسیج و آمادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدهیه
تصویر تدهیه
آسیب رساندن آکاندن (معیوب کردن) زیرک دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
زکات مال دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزنیه
تصویر تزنیه
به زنا منسوب کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
((تَ هِ یِّ))
آماده کردن، ساختن، آمادگی، بسیج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
((تَ))
زاهد کردن، پارسا خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
((تَ یِ))
پاکیزه گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزجیه
تصویر تزجیه
((تَ یِ))
روزگار گذرانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
آمایش، بسیجیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
خودسازی، پاکسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
اصلاح، پاک سازی، تربیت، تصفیه نفس، تطهیر، تهذیب، خلوص، پاکیزه کردن، پاکیزه گردانیدن، زکات دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعزیت، تعزیه، سوگواری، عزداری تعزیت و برپا داری عزای حسین
فرهنگ گویش مازندرانی