جدول جو
جدول جو

معنی تزهید - جستجوی لغت در جدول جو

تزهید
کسی را نسبت به چیزی بی میل و ناخواه کردن
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
فرهنگ فارسی عمید
تزهید
(اِ)
خلاف ترغیب. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر ناخواهانی برانگیختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اندازه کردن نخل. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کم کردن و کم شمردن چیزی را، گرامی داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در بعضی از نسخ قاموس بمعنی تبخیل آمده است. (منتهی الارب). تبخیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تزهید
پارسا خواست زاهد کردن، پار ساخواندن
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
فرهنگ لغت هوشیار
تزهید
((تَ))
زاهد کردن، پارسا خواندن
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزیید
تصویر تزیید
زیاد کردن، افزون کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمهید
تصویر تمهید
آماده کردن، مقدمه چیدن، آسان ساختن، گسترانیدن، هموار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزاید
تصویر تزاید
زیاد شدن، افزون شدن، افزونی، افزایش
فرهنگ فارسی عمید
(تَ صُ)
بلند برآمدن پستان زن و بلندپستان شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
بیخواب گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بیخواب گردانیدن کسی و بیدار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، از بین بردن غم و اندوه خواب کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَزْ زُ)
بسیار فاتولیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به خواری دورکردن یا بر بن پستانها یا بر بن شانه های کسی زدن و یا بدست درخستن او را. (از اقرب الموارد). بدست درخستن و سپوختن به خواری کسی را یا بر بن پستان یا بر بن کتف زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
گستردن فرش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
سخت نادانی و حماقت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
واچیدن پنبه. (تاج المصادر بیهقی). پنبه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واچیدن و از هم جدا کردن پنبه تا پاک شود و برای رشتن آماده گردد. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، فاکو شدن دهن. (تاج المصادر بیهقی). کفک برآوردن کنج دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تزبد، کف برآوردن دو گوشۀ لب از خشم. (از متن اللغه) ، کف فراگرفتن شیر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ خُ)
نیک گسترانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات). گستردن. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هموار و نیکو کردن کار را. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راست کردن: و ترفیه درویشان و تمهید اسباب معیشت... به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). و نیز شاید بود که کسی را برای فراغ اهل و فرزندان و تمهید اسباب معیشت ایشان به جمع مال حاجت افتد. (کلیله و دمنه). و کوشش اهل علم در ادراک سه مراد ستوده است: ساختن توشۀ آخرت و تمهید اسباب معیشت. (کلیله و دمنه). هر دو به تقریر این حال و تمهید این قاعده پیش ایلک خان رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 184). در ضبط احوال و کفالت امور و سیاست جمهور و تمهید بساط معدلت و تقریر مصالح مملکت یدبیضا نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 312). در ترتیب و تبجیل قدر و تمشیت کار و تمهید رونق او بهمه غایتی برسید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 438) ، عذر نهادن. (زوزنی). عذر گسترانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- تمهید عذر، آوردن عذر. اظهار عذر. ساختن عذر. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مرا اندازۀ تمهید عذر آن کجا باشد
ولیکن چون کنم لنگی همی پوشم برهواری.
انوری.
، عذر نیوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قبول کردن عذر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
افزون کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رنگ گرفتن غورۀ خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). (مص م) به حرکت آوردن بادزن باد را. (از متن اللغه). به حرکت آوردن و برانگیختن بادزن باد را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
توشه دادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عطا کردن زاد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
دروغ گفتن، عذاب کردن زاید از جرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، تنگ نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بخل ورزیدن. (از متن اللغه) ، پر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر کردن مشک را. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، آتش برآوردن از آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، افزودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قالوا: مایزندک و مایزندک و مایزندک احد علی فضل زید ای مایزیدک. (متن اللغه) (از المنجد) ، با هم دوختن کناره های فرج ناقه را به میل های خرد وقتی که زهدان آن بعد ولادت بیرون افتاده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، تنگ گرفتن بر خانوادۀ خود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تنگ شدن سینه در کاری. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). به تنگ آمدن از آن. و رجوع به تزند شود
لغت نامه دهخدا
(اِ ذِ)
تنگ کردن چشم یعنی ترشرویی و غضب کردن بر کسی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مذی آوردن مرد. (منتهی الارب). برآمدن آب مرد در وقت ملاعبت. (از قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهید
تصویر زهید
بسیار پارسا اهرو اشوک اندک، تنگخو، کمخوار، رودبار تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزید
تصویر تزید
فزونی نرخ، سخن ساختن، بیش گویی بسیار گویی پر چانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهید
تصویر تمهید
گستردن، راست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسهید
تصویر تسهید
بیخواب کردن بیدار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزنید
تصویر تزنید
دروغگویی، بیش کیفری کیفر دادن بیش از اندازه گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزوید
تصویر تزوید
توشه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزیید
تصویر تزیید
افزون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهید
تصویر ترهید
سخت نادانی و حماقت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاید
تصویر تزاید
افزون شدن، افزایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزهد
تصویر تزهد
عبادت کردن، زاهد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهید
تصویر تمهید
((تَ))
گسترانیدن، آسان ساختن، فراهم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزاید
تصویر تزاید
((تَ یُ))
زیاد شدن، افزون گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزیید
تصویر تزیید
((تَ))
زیاد کردن، افزودن
فرهنگ فارسی معین
ازدیاد، افزایش، فزونی
متضاد: تقلیل، کاهش، افزایش یافتن، افزون شدن، زیاد شدن
متضاد: تقلیل یافتن، کاهش یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آمادگی، آماده سازی، تدارک، تدبیر، تهیه، چاره، زمینه سازی، مقدمه چینی، آماده کردن، آراستن، فراهم کردن، زمینه سازی کرن، مقدمه چیدن، گسترانیدن، هموار کردن، پهن کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد