جدول جو
جدول جو

معنی تزنف - جستجوی لغت در جدول جو

تزنف
(اِ سِ)
خشمگین گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تزنف
خشمگین گردیدن
تصویری از تزنف
تصویر تزنف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
خشمگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). غضب کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خراشیدن و پوست کنده شدن لب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکافته شدن ساق. (از اقرب الموارد) ، آماده شدن گیاه و درخت برگ آوردن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُنْ نَ)
تنائف تنف، دشتهای فراخ دوراطراف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ زُ)
ریچالی باشد که از کشک سازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به معنی تری و تازگی هم گفته اند، نعمت و آسایش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باین معنی ظاهراً مصحف ترف عربی بمعنی ناز ونعمت و به ناز زیستن است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به شتاب ربودن چیزی را و فروخوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروخوردن چیزی را. (از اقرب الموارد). بلعیدن لقمه را. (از المنجد) ، ربودن گوی بدست از هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به شتاب ربودن چیزی را. (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد). ربودن گوی را به چوگان. (از اقرب الموارد). قال ابوسفیان لبنی امیه:تزقفوها تزقف الکره، یعنی الخلافه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
فراپیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). پیش درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقدم. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد) ، تقرب. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، متفرق شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
واگشاده شدن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به تزنخ شود، مرهبعد اخری آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برداشتن و بلند کردن نفس خود را زائداز مرتبۀ خود و تکبر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند کردن نفس خود فوق مرتبۀ خود. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به تزنخ شود، تنگ گرفتن بر کسی در داد و ستد یا وامی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
واگشوده شدن در سخن، تکبر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
تنگ آمدن به جواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). عاجز شدن از جواب. (از المنجد) : سألته مسئله فتزند، ای فتعسرالجواب علیه. (المنجد) ، تنگ شدن سینه. (ازمتن اللغه). گرفتار شدن در امری و (به تنگ آمدن) و تنگ سینه شدن. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغضب. (اقرب الموارد) (المنجد). خشم گرفتن و بهم سائیدن دندانها چنانکه آواز برآید. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
باریک و کوفته گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک شدن چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زنار پوشیدن - از لغات مولده است - (از متن اللغه). زنار برمیان بستن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تِ زَ)
دهی است از دهستان حومه بخش سروستان در شهرستان شیراز که در دو هزارگزی جنوب خاوری سروستان، بر کنار شوسۀ شیراز به فسا قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 129تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غله و تنباکو و میوه و صیفی است. شغل مردم آنجا زراعت و قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روبرو گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی برگردانیدن و اعراض کردن از کسی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناروان شدن درهم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ردی و ناسره گردیدن. (از اقرب الموارد) : ثبت ولاتبغ ماتزیف. (حریری از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). به تکلف رفتن بسوی کسی یا عام است. (منتهی الارب). به تکلف رفتن بسوی کسی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، با سرین خرامیدن کودک بر زمین پیش از آنکه راه رود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیکو و آراسته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با برگوشی شدن. (تاج المصادر بیهقی). ورگوشی در گوش کردن. (زوزنی). با ورگوش شدن. (دهار). گوشواره نهادن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَسْ سُ)
گرد چیزی درآمدن. (از تاج المصادر بیهقی). گرد چیزی درگرفتن. (زوزنی). احاطه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حظیره ساختن از گوسفندان مرده برای گوسفندان زنده تا آنها را از وزش باد نگاهدارد و آن هنگامی است که گوسفندان بمیرند از لاغری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
آگاه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انتظار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آمدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
سرزنش کردن و درشتی و ستم نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
باز نشانی فرست تا برساند
باقی آن خط بمن بغیر تعنف.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحنف به...، میل کردن بسوی وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خود را ختنه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط) ، کناره گرفتن از پرستش بتان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، حنیف گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دین حنفی برزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دین حنیف اختیار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعمال حنفیت را کردن یا به مذهب حنفیت درآمدن. (قطر المحیط). اعمال حنفیت را کردن. یقال: شافعی تحنف. (اقرب الموارد) ، تعبد. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : اقام الصلوه العابد المتحنف. (اقرب الموارد) ، راست ترین راه رفتن، به راست ترین دین میل کردن، بهترین دین ورزیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تانف
تصویر تانف
عار و ننگ داشتن، دلتنگی، بیزاری، ضجرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکنف
تصویر تکنف
گرد گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنف
تصویر تعنف
سرزنش درشتی زور گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلف
تصویر تزلف
پیش در آمدن، پراکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزنح
تصویر تزنح
گشاده گویی، برداشتن، فیسی، تنگ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزند
تصویر تزند
تنگ پاسخی، خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزهف
تصویر تزهف
اعراض کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزخف
تصویر تزخف
نیکو وآراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنف
تصویر تحنف
راستگزینی راستدینی راستجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنف
تصویر تحنف
((تَ حَ نُّ))
به دین حق گرویدن، به راه راست رفتن
فرهنگ فارسی معین