جدول جو
جدول جو

معنی تزندر - جستجوی لغت در جدول جو

تزندر(تَ زَ دَ)
مرغکی است که او رابه عربی صعوه گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ترند و تژ و صعوه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تندر
تصویر تندر
(دخترانه)
تن (فارسی) + در (عربی) آنکه بدنی سفید و درخشان چون در دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تندر
تصویر تندر
رعد، هر چیز غرّنده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ سِ)
خرامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبختر. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ دَ / دُ)
رعد بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از معیار جمالی). بمعنی غرنده باشد عموماً و رعد را گویند خصوصاً. (برهان). غرنده که به تازیش رعد خوانند. (شرفنامۀ منیری). بانگ رعد. (اوبهی) (غیاث اللغات). تندور. (حاشیۀ لغت فرس اسدی) (معیار جمالی) (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). ریشه هندی باستان ’تن، تانیتی’ (صدا پیچیدن، صدا، صدا دادن) ، تنیی تو (رعد) ، لاتینی تونار، تونی تروس، انگلیسی ’ثاندر’، افغانی متداول تندر، افغانی محض ’تنا’ (رعد). (حاشیۀ برهان چ معین) :
به دشمن پر از خشم آواز کرد
تو گفتی مگر تندر آغاز کرد.
رودکی (از لسان العجم شعوری).
علم ابر و تندر بود کوس او
کمان آدینده شود ژاله تیر.
رودکی.
هست از آهم آتش دوزخ ابیز
ناله ای از من ز تندر صد ازیز.
منجیک.
ستد نیزه از دست آن نامدار
بغرید چون تندر از کوهسار.
فردوسی.
کجک بر سر پیل زد شاه چین
بغرید چون تندر فرودین.
فردوسی.
همی کوفت بر خاک رویینه سم
چو تندر خروشید و افشاند دم.
فردوسی.
چو تندر خروشان شده هر دوان
شه جادوان رستم پهلوان.
فردوسی.
نه چرخ است و اجزای او چون ستاره
نه ابر است و آوای او همچو تندر.
فرخی.
خروشی برکشیدی تند تندر
که موی مردمان کردی چوسوزن.
منوچهری.
بغرید چون تندر اندر بهار
به کین روی بنهاد بر هر چهار.
اسدی.
بر اسبان بی زین به تیغ و کمند
خروشان چو تندر بر ابربلند.
اسدی.
چو تندر همه بیشه بانگ هژبر
شده گردشان گردگردان چو ابر.
اسدی.
چه می دارد بدینگونه معلق گوی خاکی را
میان آتش و آب و هوا و تندر و نکبا؟
ناصرخسرو.
قطرۀ باران از او روان شده چون تیر
غران چون مرکب از میانش تندر.
مسعودسعد.
آواز تندر آرد در گوش باد گرز
باران خون چکاند بر تن بخار تیغ.
مسعودسعد.
اطلس به رنگ آتش واصل عمامه از نی
ابرش چو باد نیسان تندی بسان تندر.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 190).
بحری که عید کرد بر اعدا به پشت ابر
از غرتش درخش و ز غرّشن تندرش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 225).
مهری یکی پیر نزار آوا برآورده بزار
چون تندر اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته.
خاقانی.
به تندی چو تندر شوند آن زمان
که تندی همانست و تندر همان.
نظامی.
بیاران گفت چون تندر بپوئید
مگر فرهاد را جائی بجوئید.
نظامی.
گر او تندر آمد تو هستی درخش.
نظامی.
بترقد همی زهرۀ شاخ کوهی
بترسدز آواز تندر شکوفه.
کمال اسماعیل (از شرفنامۀ منیری).
گلوشان خوابگاه مرگ و دلشان نائب دوزخ
دهنشان رهگذار برق و غوشان نائب تندر.
قاآنی.
- تندرشیهه، که شیهۀ او مانند تندر مهیب و پرصدا باشد. اسبی که مانند رعد شیهه کند:
وز آن شبدیز تندرشیهۀ او
زمانه پرصدا چون کوهسار است.
مسعودسعد.
رجوع به تندور شود، بلبل را نیز گویند که عربان عندلیب خوانند. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). شارح قصاید خاقانی بمعنی بلبل نیز نوشته. (غیاث اللغات). بلبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
تنگ آمدن به جواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). عاجز شدن از جواب. (از المنجد) : سألته مسئله فتزند، ای فتعسرالجواب علیه. (المنجد) ، تنگ شدن سینه. (ازمتن اللغه). گرفتار شدن در امری و (به تنگ آمدن) و تنگ سینه شدن. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغضب. (اقرب الموارد) (المنجد). خشم گرفتن و بهم سائیدن دندانها چنانکه آواز برآید. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
باریک و کوفته گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک شدن چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زنار پوشیدن - از لغات مولده است - (از متن اللغه). زنار برمیان بستن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
تکبر نمودن و گردنکشی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکبر. (اقرب الموارد) (المنجد) ، روی ترش نمودن. تقطیب. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(گَ زِ شَ)
دهی است از دهستان براکوه بخش جغتای شهرستان سبزوار، واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 14 هزارگزی شمال طبس. هوای آن معتدل و دارای 279 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات پنبه کنجد، زیره و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
از زنگار کلمه فارسی. زنگار گرفتن. زنگ زدن. زنگاری شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و اذا رش علیه الخل تزنجر. (ابن البیطار ج 1 ص 145 شش سطر بآخر مانده). و هو (ای النحاس) یتزنجربالخل و الروسختج المحرق منه بالایقال اوفی اتون الزجاج. (الجماهر فی الجواهر للبیرونی یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
ملحد شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). زندیق شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). یا تخلق به اخلاق زندیق (از اقرب الموارد) : من تمنطق تزندق، ای من تعلم علم المنطق تهورفی الزندقه لانه یتورط فی الاقیسه و النتائج بما یفسدالعقاید الدینیه التی مارها علی التسلیم. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ دَ)
بمعنی ترند است که صعوه باشد. (متمم برهان). صعوه را گویند. (آنندراج). یکنوع گنجشکی که کله اش سرخ است. (ناظم الاطباء). رجوع به ترند و ترندک. و ترترک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ دَ)
دهی از دهستان تکاب است که در بخش ریوش شهرستان کاشمر واقع است و 476 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ دَ)
دهی است از دهستان بیزکی که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است و103تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ دَ)
چوبی باشد بزرگ که در پس در اندازند تا غیر نگشاید و آن را فدرنگ و پژاوند نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 276 الف). چوبی باشد که آن را در پس در اندازند تا در محکم شود. (برهان) (آنندراج). چوبیکه در پس در نهند تا محکم گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزندق
تصویر تزندق
از ریشه پارسی زندیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزند
تصویر تزند
تنگ پاسخی، خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندر
تصویر تندر
بانگ رعد، صدا پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزنبر
تصویر تزنبر
تکبر نمودن و گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزنتر
تصویر تزنتر
خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندر
تصویر تندر
((تُ دَ))
رعد، آسمان غرش، تندور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تندر
تصویر تندر
رعد
فرهنگ واژه فارسی سره
آسمان غره، پخنو، رعد، غرش، غرشت، کنور، تندور
متضاد: برق، صاعقه، عاصفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر غریدن تندر با باران باشد، دلیل که مردمان را ترس و بیم کمتر است و نعمت و خیر فراوان. اگر بیند باران سخت و تندر سخت بارید، دلیل کند بر ترس بیننده خواب از دعای پدر و مادر. محمد بن سیرین
دیدن تندر بر پنج وجه است. اول: عذاب. دوم: حکمت. سوم: زحمت. چهارم: صولت. پنجم: خشم پادشاه.
غریدن رعد اندک و باریدن باران اندک، دلیل بر ترس کاری است از دعای زاهدان و صالحان.
فرهنگ جامع تعبیر خواب