هموار گردانیدن و تابان کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تملیس چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تملیس در همین لغت نامه شود
هموار گردانیدن و تابان کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تملیس چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تملیس در همین لغت نامه شود
برداشتن بزغاله سر خود را وقت شیر مکیدن، از گرفتگی گلو یا خشکی حلق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، درآویختن کنه در آنچه مورد علاقۀ اوست. (از متن اللغه)
برداشتن بزغاله سر خود را وقت شیر مکیدن، از گرفتگی گلو یا خشکی حلق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، درآویختن کنه در آنچه مورد علاقۀ اوست. (از متن اللغه)
زیاده کردن در سخن و افزودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیاده کردن در سخن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تزریف. (از متن اللغه) ، فراپیش شدن. (مجمل اللغه). تقدیم چیزی. (از المنجد). و رجوع به تزریف و تقدیم در همین لغت نامه شود
زیاده کردن در سخن و افزودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیاده کردن در سخن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تزریف. (از متن اللغه) ، فراپیش شدن. (مجمل اللغه). تقدیم چیزی. (از المنجد). و رجوع به تزریف و تقدیم در همین لغت نامه شود
سجاده بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77) (اوبهی). سجاده و جای نمازباشد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی). سجاده و مصلی. (شرفنامۀ منیری). همان تسلیخ که سجاده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). دکتر محمد معین درحاشیۀ برهان آرد: در سه نسخه از لغت فرس اسدی هم کلمه تشلیخ بمعنی سجاده آمده و بیتی نامفهوم از ابوالعباس شاهد آمده، بگمان ما این هیأت غریب، که هیچ شباهتی با وزن و هیأت معهودۀ کلمات فارسی و قیافۀ آنها ندارد یا محتملاً از یکی از السنۀ سامی و آرامی از قدیم الایام در زبان فارسی داخل شده بوده است و بعدها مهجور و متروک شده یا آنکه صاف و ساده تصحیف کلمه تسبیح بوده است که کسی در عبارتی بواسطۀ کم و زیادبود نقاط آن این کلمه را بد خوانده و به تشلیخ یا تسلیخ تصحیف کرده بوده و از پیش و پس عبارت هم معنی سجاده برای آن حدس زده بوده است. در هر حال صحت و اصالت این کلمه تا درجۀ زیادی قرین شک و تردید در ذهن انسان جلوه گر می شود. (نقل به اختصار از مقالۀ علامۀمرحوم قزوینی بعنوان ’تسبیح بمعنی سبحه صحیح و فصیح است’ در مجلۀ یادگار سال 2 شمارۀ 5) : این سلب من در ماه دی دیده چون تشلیخ در کیشان (؟) ابوالعباس (از لغت فرس اسدی). و رجوع به تسبیح و تسلیخ شود
سجاده بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77) (اوبهی). سجاده و جای نمازباشد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی). سجاده و مصلی. (شرفنامۀ منیری). همان تسلیخ که سجاده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). دکتر محمد معین درحاشیۀ برهان آرد: در سه نسخه از لغت فرس اسدی هم کلمه تشلیخ بمعنی سجاده آمده و بیتی نامفهوم از ابوالعباس شاهد آمده، بگمان ما این هیأت غریب، که هیچ شباهتی با وزن و هیأت معهودۀ کلمات فارسی و قیافۀ آنها ندارد یا محتملاً از یکی از السنۀ سامی و آرامی از قدیم الایام در زبان فارسی داخل شده بوده است و بعدها مهجور و متروک شده یا آنکه صاف و ساده تصحیف کلمه تسبیح بوده است که کسی در عبارتی بواسطۀ کم و زیادبود نقاط آن این کلمه را بد خوانده و به تشلیخ یا تسلیخ تصحیف کرده بوده و از پیش و پس عبارت هم معنی سجاده برای آن حدس زده بوده است. در هر حال صحت و اصالت این کلمه تا درجۀ زیادی قرین شک و تردید در ذهن انسان جلوه گر می شود. (نقل به اختصار از مقالۀ علامۀمرحوم قزوینی بعنوان ’تسبیح بمعنی سبحه صحیح و فصیح است’ در مجلۀ یادگار سال 2 شمارۀ 5) : این سلب من در ماه دی دیده چون تشلیخ در کیشان (؟) ابوالعباس (از لغت فرس اسدی). و رجوع به تسبیح و تسلیخ شود
سجاده و جانماز را گویند و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). سجاده است که فارسی آن جای نماز است و این لغت چون غیرمشهور است در اشعار به مناسبت تشبیه، تسبیح خوانده اند و مرکز لام را با، تصور کرده اند. شمس فخر اصپهانی در لغت خود که معیار جمالی نام دارد با توبیخ و زرنیخ قافیه کرده... و اینکه در شعر خواجه حافظ خوانده اند: ’تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش’ مصحف شده چه تسبیح بمعنی سبحان الله گفتن است. چنانکه تکبیر، الله اکبر و تحمید، الحمدلله گفتن. و آنکه در این ایام به تسبیح مشهور شده سبحه به ضم سین است و سبحات به ضمتین جمع آن است و در قاموس گفته سبحه به ضم، مهره هاکه عدد تسبیح به آن گیرند و نماز نافله و ذکر حق تعالی و سبحات به ضمتین مواضع سجود و سبحات وجه الله انوارجلال حق تعالی... علی ای حال تسلیخ در اشعار خواجه نیز اصح و احسن است از تسبیح چنانکه گفته: ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار. قطع نظر از اینکه تسبیح بمعنی مشهور اطلاق بر آن مهره ها کرده صحیح نیست به حسب معنی نیز سجاده شیخ و خرقۀ رندشرابخوار عنان بر عنان روند، مناسبتر است و رب مشهور الاصل له و در این کتاب غلطهای مشهور بسیار ذکر شده و خواهد شد... و تسلیخ را تشلیخ نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج). سجاده و جانماز و تشلیخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشلیخ شود: تسلیخ چه می باید و سجاده چه باشد بر مرکب بیطاقت تن اینهمه بار است. عمعق. دلقت به چه کار آید و تسلیخ و مرقع خود را زعملهای نکوهیده بری دار. سعدی. ز بیم محتسب قهر تو نهد زهره بجای چنگ و دف و جام و مصحف و تسلیخ. شمس فخری (از انجمن آرا). ای اشهری، ای به فارسی شهره اندرخور صدهزار توبیخی با موی سفید و زردی گونه همچون گچ منتقش به زرنیخی در دست خسان چو سبحه گردانی در زیر مراثیان چو تسلیخی. (یکی از استادان سلف از انجمن آرا)
سجاده و جانماز را گویند و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). سجاده است که فارسی آن جای نماز است و این لغت چون غیرمشهور است در اشعار به مناسبت تشبیه، تسبیح خوانده اند و مرکز لام را با، تصور کرده اند. شمس فخر اصپهانی در لغت خود که معیار جمالی نام دارد با توبیخ و زرنیخ قافیه کرده... و اینکه در شعر خواجه حافظ خوانده اند: ’تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش’ مصحف شده چه تسبیح بمعنی سبحان الله گفتن است. چنانکه تکبیر، الله اکبر و تحمید، الحمدلله گفتن. و آنکه در این ایام به تسبیح مشهور شده سبحه به ضم سین است و سبحات به ضمتین جمع آن است و در قاموس گفته سبحه به ضم، مهره هاکه عدد تسبیح به آن گیرند و نماز نافله و ذکر حق تعالی و سبحات به ضمتین مواضع سجود و سبحات وجه الله انوارجلال حق تعالی... علی ای حال تسلیخ در اشعار خواجه نیز اصح و احسن است از تسبیح چنانکه گفته: ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار. قطع نظر از اینکه تسبیح بمعنی مشهور اطلاق بر آن مهره ها کرده صحیح نیست به حسب معنی نیز سجاده شیخ و خرقۀ رندشرابخوار عنان بر عنان روند، مناسبتر است و رب مشهور الاصل له و در این کتاب غلطهای مشهور بسیار ذکر شده و خواهد شد... و تسلیخ را تشلیخ نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج). سجاده و جانماز و تشلیخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشلیخ شود: تسلیخ چه می باید و سجاده چه باشد بر مرکب بیطاقت تن اینهمه بار است. عمعق. دلقت به چه کار آید و تسلیخ و مرقع خود را زعملهای نکوهیده بری دار. سعدی. ز بیم محتسب قهر تو نهد زهره بجای چنگ و دف و جام و مصحف و تسلیخ. شمس فخری (از انجمن آرا). ای اشهری، ای به فارسی شهره اندرخور صدهزار توبیخی با موی سفید و زردی گونه همچون گچ منتقش به زرنیخی در دست خسان چو سبحه گردانی در زیر مراثیان چو تسلیخی. (یکی از استادان سلف از انجمن آرا)