تزریق داخل کردن داروی محلول در زیر پوست بدن یا درون رگ به وسیلۀ سوزن توخالی، آمپول زدن ادامه... داخل کردن داروی محلول در زیر پوست بدن یا درون رگ به وسیلۀ سوزن توخالی، آمپول زدن فرهنگ فارسی عمید
تزریق(گُ کَ دَ) درچکانیدن. داخل کردن داروی مایع در زیر پوست بدن یا در داخل رگ بوسیلۀ سوزن مخصوص آمپول زدن. (فرهنگ فارسی معین) ادامه... درچکانیدن. داخل کردن داروی مایع در زیر پوست بدن یا در داخل رگ بوسیلۀ سوزن مخصوص آمپول زدن. (فرهنگ فارسی معین) لغت نامه دهخدا
تزریق(گُ شُ دَ) ریا و نفاق و دروغ و کسی را به ریا ونفاق و دروغ نسبت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ادامه... ریا و نفاق و دروغ و کسی را به ریا ونفاق و دروغ نسبت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) لغت نامه دهخدا
تزریق داخل کردن داروی مایع در زیر پوست بدن یا داخل رگ بوسیله سوزن مخصوص، آمپول زدن ادامه... داخل کردن داروی مایع در زیر پوست بدن یا داخل رگ بوسیله سوزن مخصوص، آمپول زدن فرهنگ لغت هوشیار
تزریق((تَ)) وارد کردن داروهای مایع به وسیله سرنگ در بدن ادامه... وارد کردن داروهای مایع به وسیله سرنگ در بدن تصویر تزریق فرهنگ فارسی معین
تزریق آمپول زدن، زرق، آمپول زنی، تنقیه ادامه... آمپول زدن، زرق، آمپول زنی، تنقیه فرهنگ واژه مترادف متضاد