جدول جو
جدول جو

معنی تزحلق - جستجوی لغت در جدول جو

تزحلق
(اِ دِ)
غلطیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تزحلف. (المنجد). رجوع به تزحلف و تزحلک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحلق
تصویر تحلق
حلقه حلقه نشستن گروهی از مردم، پره بستن، هاله بستن گرد ماه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ دِ)
غلطیدن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزحلق. (اقرب الموارد). رجوع به تزحلق و تزحلف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
غلطیدن و دور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به تزحلق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سپید شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). سفید شدن جامه. (از اقرب الموارد) ، صاف و روشن گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فربه گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فربه گشتن حیوان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
حلقه بنشستن مردمان. (تاج المصادر بیهقی). حلقه حلقه شدن مردمان. (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، هاله نمودن ماه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هاله گرفتن اطراف ماه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
دور شدن از جای (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
ترلب. تزلب:
این تزلق شوربا که باشد
با منصب و جاه جوش بره.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به ترلب و تزلب و بسحاق ص 176 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زینت گرفتن و خوش عیش شدن تا آنکه گونه سرخ و سپید و درخشان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(زِ لِ)
باد سخت. (از محیط المحیط). باد سخت و تند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تز حلق
تصویر تز حلق
غلطیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحلق
تصویر زحلق
باد سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلق
تصویر تحلق
حلقه حلقه نشستن گروهی از مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلق
تصویر تزلق
زیور گرفتن، خوش گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلق
تصویر تحلق
((تَ حَ لُّ))
حلقه حلقه نشستن مردم، گرد درگرفتن
فرهنگ فارسی معین